شورش كردند و فسخ بيعت نموده، گويا سخن خدا
را نشنيده بودند. آرى، شنيده بودند ولى دنيا در نظر ايشان جلوه كرد و آخرت را
فراموش كردند، به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را خلق كرد اگر نبود آن جمعيت
مردم كه درخواست بيعت كردند و نبود قيام حجّت خدا با وجود يار و ناصر و اينكه خدا از
علما عهد و پيمان گرفته است كه بر ظلم ظالم و بيچارگى مظلوم صبر نكنند، هرآينه زير
بار خلافت نمىرفتم و شتر خلافت را به حال خود رها مىكردم».
(1) از اين سخنان على عليه السّلام به خوبى پيداست كه از انتخاب مردم
احساس مسئوليّت تازهاى كرد و لذا به ناچار قبول حكومت نمود و نيز در پايان سخن از
آن دستهها كه شورش كردند، گله مىكند و آنان را به شدّت محكوم نموده كه چرا پس از
آنكه مرا مسئول حكومت كرديد، مخالفت نموديد؟! و اين همان حقّ تكوينى است كه مردم
داشتند و به على عليه السّلام واگذار كردند يعنى حكومت خلقى.
از اينجا به اين مطلب مىرسيم كه جمهورى اسلامى در حقيقت به معناى
جمع دو انتخاب و نقطه تلاقى دو قدرت- الهى و خلقى- و موجب تضاعف دو مسئوليّت-
خدايى و مردمى- خواهد بود.
بلكه مىتوان گفت كه اساسا معناى «بيعت» در اسلام همان انتخاب مردمى
است كه معناى جمهورى را مىدهد و موضوع بيعت در تمام دورانهاى اسلامى از زمان رسول
اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و در عهد خلفاى اسبق و بنى اميّه و بنى العبّاس
معمول و متعارف بوده با اين تفاوت كه خليفه يا واقعا ولىّ امر بوده و يا آنكه خود
را چنين مىدانست، ولى در عين حال تا مورد انتخاب عموم تحت عنوان «بيعت» قرار
نمىگرفت به مقام حكومت اسلامى نمىرسيد، باز براى مثال داستان بيعت غدير خم را با
على عليه السّلام مىتوان در نظر گرفت به اين معنا كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و
آله و سلّم با اينكه در حضور دهها هزار جمعيّت مسلمانان در بيابان غدير خم اعلان
ولايت على عليه السّلام را نمود، مكررا اقرار از مردم گرفت تا ايشان اعتراف به
ولايت او كنند و به اين مقدار هم اكتفا نكرد و دستور داد تا خيمهاى برپا كنند و
على عليه السّلام در آن بنشيند و مردم يكايك با او بيعت كنند و دست انتخاب و پذيرش
«براى ولايت» به او