نه تنها جمهوريّت در اسلام بىسابقه نبوده
بلكه ركن اساسى حكومت اسلامى است.
(1) امير المؤمنين على عليه السّلام با اينكه داراى مقام امامت و حقّ
حاكميّت خدايى بود، ولى اين حقّ به مدّت 25 سال به مرحله اجرا در نيامد؛ زيرا
مخالفين اختيار حكومت را در دست گرفته و مانع خلافت آن حضرت شدند و مدت 25 سال،
على عليه السّلام كنارهگيرى كرد، ولى پس از انقلاب مسلمين عليه عثمان و كشته شدن
او، مردم به طور بىسابقهاى به گرد على عليه السّلام اجتماع نموده و از او
خواستند كه زمام امور را به دست گيرد و اين عمل مردم جز انتخاب اكثريّت چيز ديگرى
نبود و به وسيله بيعت، اكثريت به عنوان خليفه به عنوان حقّ حاكميّت مردمى نيز به
آن حضرت داده شد تا آنجا كه خود او فرمود اين انتخاب براى من مسئوليّت سنگينى به
بار آورد كه ناچار شدم حكومت را قبول كنم و فراموش نمىكنيم كه على عليه السّلام
قبل از آن مقام ولايت شرعى و حقّ حاكميت الهى را دارا بود، ولى به مرحله فعليّت
نرسيد تا مردم انتخابش نموده و با او بيعت كردند و مسئوليّت جديدى به عهده آن حضرت
گذاردند. (2) براى توضيح بيشتر به سخنان خود على عليه السّلام در اين باره توجه
مىكنيم:
در «خطبه شقشقيه»[1] اين موضوع
را- با نقل به معنا- چنين شرح مىدهد: «پس از مرگ دو خليفه اسبق، عثمان زمام امور
را به دست گرفت ولى خود و خويشاوندانش همچون شتران گرسنه كه در گياه سبز بهارى
مىچرند با حرص و ولع هر چه بيشتر به بيت المال مسلمين حمله نمودند و شكمهاى تهى
خود را از آن پر كردند تا آنكه عثمان به دست مردم كشته شد، ناگهان مردم به دور من
جمع شدند و از من درخواست قبول بيعت نمودند، اجتماع مردم آن قدر زياد بود كه همچون
يال كفتار كه بر گردنش بريزد و همچون گلههاى گوسفند كه گرد هم آيند- مىنمودند،
تا آنكه نزديك بود از فشار مردم حسنين زير دست و پا بروند و از كثرت جمعيّت عبا از
دوشم افتاد و بالأخره من قبول بيعت كردم و چون قيام به امر نمودم گروههايى
(ناكثين، مارقين و قاسطين) بر عليه من