(1) از مطالب گذشته به اين نتيجه رسيديم كه حقّ حاكميّت مطلقه بر بشر
تنها از آن خداى جهان است و هيچ فرد و يا گروهى حقّ حاكميّت بر ديگران را ندارد،
مگر آنكه به عنوان «خليفة اللّه»، (نمايندگى خدا) بر مردم حكومت كند كه اين خود
مقامى بسيار والا و در عين حال پرمسئوليت و جانكاه است، ولى ضرورت آن يك امر عقلى
و انكارناپذير مىباشد؛ زيرا حقّ حاكميّت خدا جز به وسيله بشر در سطح جامعه قابل
اجرا نيست و تشكيل حكومت الهى به معناى رهبرى جامعه بايد از مجراى انسانى كامل و
داراى دو جنبه (الهى و بشرى) صورت گيرد، و بدين ترتيب بشر به كمال مطلوب خود، در
جهان امروز و فردا برسد.
قرآن كريم در زمينه خلافت انسان چنين مىفرمايد:
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي
الْأَرْضِ خَلِيفَةً ....[1]
«به ياد آر آنگاه كه پروردگارت فرشتگان را فرمود: من در زمين خليفه خواهم گماشت».
اين خلافت همان خلافت الهى انسان در زمين است كه مظهر أتمّ و اكمل آن
سلسله انبيا هستند كه راهنماى بشر و پياده كننده حكومت الهى مىباشند. و نيز خطاب
به جناب داوود نبى مىفرمايد:
يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ
بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ
اللَّهِ ....[2] «اى داوود
ما تو را در زمين خليفه قرار داديم پس ميان مردم به حقّ حكم بنما و از هواى نفس
پيروى مكن كه تو را از راه خدا گمراه مىكند».
در اين آيه كريمه با «فاء تفريع» حقّ حاكميّت از شئون مقام خلافت
الهى شمرده شده كه اين خود از مناصب اعطا است و بدون آن حقّ حاكميّت براى كسى ثابت
نخواهد بود اعمّ از حاكميّت در قضا و يا زعامت و رهبرى.