(1) حكومت در اسلام بر پايه ايمان به خدا و ما وراء الطبيعه پىريزى
شده و اسلام، حقّ حاكميّت را مخصوص به ذات لا يزال ربوبى مىداند كه به وسيله
پيامبران و قوانين الهى به مرحله اجرا در مىآيد.
اسلام، جهان را تنها يك مادّه بىاراده نمىداند، بلكه به «دليل نظم»
براى اين جهان، خالقى با اراده و قدرت مىانديشد كه ماده اين عالم را خلق نموده و
با اراده خود تحت نظام عليّت آن را سير داده و تحولات گوناگون بخشيده و به سر حدّ
كمال مىرساند و بر اين اساس است كه جهان در هيچ آنى از وجود خالقى محيط بىنياز
نيست و به صورت مستمر، محتاج به فيض الهى است.
در مكتب اسلام براى اين جهان آغازى و پايانى است و براى پيدايش انسان
و جهان هدفى، هدف از خلقت انسان رسانيدن او به كمال مطلوب است و آن بجز از طريق
ايمان و عمل امكانپذير نيست. كه فرمود:
... لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى.[1] «انسان جز با سعى و كوشش خود به
جايى نخواهد رسيد».
و نيز فرموده است:
وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ
فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً.[2]
«كسانى كه بخواهند به زندگانى جاويد و سعادتمند آخرت برسند و در اين راه سعى و
كوشش مقتضى و مناسب انجام دهند و كار خود را بر پايه ايمان استوار كنند، كوشش اين
چنين افراد مورد ستايش قرار مىگيرد».
بنابراين، سعى و كوششى مىتواند سعادتبخش باشد كه در راه سازندگى و
اصلاح فرد و جامعه و در راه انساندوستى و خداپرستى و كمك به بيچارگان و مستضعفين
جهان قرار گيرد و پيمودن چنين راهى جز با از خودگذشتگى و تحمّل بار سنگين مسئوليت
انسانى و خدايى ميسّر نيست.