(1) موضوع سخن ما در اين بخش نوشتار بعد الهى حكومت اسلامى و شناخت
كادر رهبرى آن مىباشد و در «بخش ششم» از بعد مردمىاش- تحت عنوان مفهوم جمهورى
اسلامى- سخن خواهيم گفت.
بىشكّ، حكومت اسلامى در مرحله پياده شدن در سطح جامعه، داراى دو
جنبه الهى و مردمى است كه در حقيقت تركيبى از دو نيروى خدايى و مردمى به وجود
مىآيد، بدين معنا كه چون مردم حقّ حاكميت خدا را پذيرفتند حكومت اسلامى به مرحله
فعليت مىرسد و از عالم تشريع و طرح ذهنى به عينيّت خارجى قدم مىنهد و در اين
زمان است كه دو نيروى خدايى و مردمى، با يكديگر تلاقى نموده و حكومت اسلامى داراى
دو بعد الهى و خلقى مىشود.
حقّ حاكميّت از آن خداست، نه خلق
(2) بديهى است كه حفظ نظام بشر، بستگى به پيروى از قانون و تشكيل
حكومت عادلهاى دارد كه همگان به طور يكسان از آن بهرهمند گردند و در تفكر اسلامى
حقّ حاكميّت و سلطه مطلقه، مخصوص ذات اقدس خداست؛ زيرا چنين حقّى فقط نسبت به خالق
جهان ثابت و طبيعى است و اما افراد بشر هيچ كدام حقّ حاكميّت بر ديگران را ندارند؛
زيرا همه يكسان و افراد يك نوع و با هم برابرند. و هدف اصلى پيامبران نيز اين بود
كه بشر را از عبوديّت و سلطه زورگويان و قدرت طلبان رهايى بخشند و همگان را تحت
حكومت «لا اله الّا اللّه» در آورند. پيامبران در اين ميدان با فرعونهاى زمان خود
مبارزه سختى را آغاز كردند و بزرگترين انقلابهاى آسمانى را بر عليه طاغوتهاى زمان
به وجود آوردند.
بدين ترتيب آزادى را به بشر بازگرداندند و نعمت خدايى را كه
قدرتطلبان از مستضعفين سلب نموده، به ايشان رد نمودند و فقط حكومت «اللّه» را ثابت
نموده و جامعه توحيدى كه به مفهوم خداپرستى و آزادى است تشكيل داده و بساط حكومت