شد، قانون اقتضا مىكند كه معلول از علّت
خود تبعيّت كند و در مثال، پسر فرمانبردار پدر گردد؛ زيرا از آثار وجودى اوست. و
از اين روى در اسلام فرمان پدر و مادر نسبت به فرزند لازم الاجراست.
(1) خلاصه گفتار اينكه وجود روابط تكوينى ميان افراد انسانها- مانند
رابطه سود و زيان، پدر و فرزندى، برادرى، زناشويى و يا مثل تجارت، زراعت، صنعت و
امثال اين امور كه افراد بشر را به هم پيوند و ربط مىدهد- منشأ جعل احكام الهى و
يا قوانين بشرى است و هيچگاه حكمى و قانونى بدون منشأ نخواهد بود.
اكنون بايد ديد كدام يك از دو حكمفرما و قانونگذار- خالق يا خلق-
روابط حقيقى را به گونه عالمانه و عادلانهتر بررسى و رعايت خواهد نمود و قانون
تشريع را با عالم تكوين بهتر تطبيق خواهند داد.
البته براى هيچ انسان خداشناسى جاى شك و ترديد نيست كه خالق اين جهان
كه روابط طبيعت را خود آفريده و به آن آگاه است، بهتر مىتواند قانون متناسب با آن
را تدوين نموده و احكام عادلانه و حكيمانهاى صادر فرمايد؛ چنانچه در قرآن كريم
مىفرمايد:
أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.[1] «آيا آن
خدايى كه خلق را آفريده است دانا (به اسرار آنها) نيست؟! و حال آنكه او به باطن
(امور) آگاه (و به همه چيز) كاملا داناست».
انسان و تخلّف از قانون
(2) انسان داراى دو موجوديّت است، موجوديّت مادّى و موجوديّت با
شعور.
انسان به عنوان موجود مادّى مانند ساير اجسام تابع قوانين
تغييرناپذير طبيعت است و جسم او مانند همه اجسام به حكم طبيعت پيش مىرود.
ولى از جهت اينكه موجودى داراى شعور و اراده است، پيوسته از قوانين
الهى