سرپرست كليه امور مسلمين از نظر اجتماعى،
سياسى، نظامى و غيره بود. و سپس آن را به امامان شيعه واگذار كرد هر چند ديگران آن
را غصب كردند.
علاوه آنكه از مورد بحث خارج است؛ زيرا موضوع سخن ما ولايت فقيه در
عصر غيبت امام عليه السّلام است و تمام سخن در تشخيص فردى است كه در زمان غيبت حقّ
حاكميّت داشته باشد، نه در زمان حضور كه اكنون زمان حضور نيست. براى شناخت اين فرد
ابتدا بايد وظايف حاكم اسلامى و مفهوم حاكميت را در نظر گرفت.
حاكم اسلامى مانند ساير رهبران جهان بايد عهدهدار كليه امور
اجتماعى، سياسى، قضايى، اجرايى، فرهنگى و غيره باشد و بالأخره سرپرستى كليه امورى
كه مربوط به مصالح كشور است با اوست و در رأس تمام امور بايد قرار گيرد، به
گونهاى كه نظر و فرمان او لازم الاجراء و قابل تنفيذ باشد، البته با رعايت قانون
و احكام تابعه در آن كشور.
بنابراين، حاكميت در اسلام «مانند حاكميّت در ساير ملّتها و كشورها»
داراى يك مفهوم اعتبارى و به معناى سمت رسمى است كه قابل نقل و انتقال و سلب و
ايجاب مىباشد، نظير عنوان رئيس جمهور، نخست وزير و امثال آن كه عنوان رياست
جمهورى از عناوين قابل اثبات و نفى است، شخصى به اين عنوان انتخاب مىشود، سپس اين
مقام به واسطه انقضاى مدت رياست جمهورى و يا استعفا، از او سلب مىگردد.
امامت- به مفهوم كلّى- نيز همين گونه است، يعنى قابل نقل و انتقال و
سلب و ايجاب است؛ زيرا از عناوين اعتبارى و قابل اعطا و اخذ است. لذا درباره امامت
حضرت ابراهيم عليه السّلام كلمه «جعل» به كار رفته است:
وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ
قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً ....[1] «خداوند ابراهيم را به كلماتى
امتحان نمود و او كاملا از عهده امتحان بر آمد (آنگاه) خدا به او گفت كه من تو را
براى مردم امام قرار دادم ...».
پس مقام امامت و رهبرى عنوان خاصى است كه بايد به شخص داده شود، تا
بتواند امامت كند و منظور از «جعل» در اينجا «جعل تشريعى» است نه «جعل تكوينى».