اسم الکتاب : هدايتگران راه نور المؤلف : مدرسى، سيد محمد تقى الجزء : 1 صفحة : 697
امام با شنيدن اين ابيات فرمود: هديه تو را پذيرفتم. بنشين كه خداى
مباركت گرداند. آنگاه سر خود را به جانب خادم منصور بلند كرد و فرمود: نزد منصور
برو و به او بگو كه اين مقدار مال جمع شده و بپرس با اين مالها چه مىخواهد بكند؟
خادم رفت و برگشت و جواب آورد كه منصور مىگويد تمام اين اموال را به شما بخشيدم.
با آن هر كار كه مىخواهيد بكنيد. پس امام به آن پير مرد فرمود: تمام اين اموال را
بردار كه من آنها را به تو بخشيدم. [1]
آنحضرت با كرم و بزرگوارى خويش، با دشمنان و مخالفانش برخورد مىكرد
و در نتيجه آنان را با خود دوست مىكرد. در روايات آمده است كه مردى از تبار خليفه
دوّم در مدينه زندگى مىكرد و همين كه امام كاظم عليه السلام را مىديد به آزار او
مىپرداخت و ناسزايش مىگفت و به حضرت على عليه السلام دشنام مىداد. روزى يكى از
اطرافيان آنحضرت گفت: بگذاريد اين فاجر را بكشيم، امّا آنحضرت به شدّت آنان را
از اين انديشه نهى كرد، و پرسيد: آن مرد كجاست؟ گفتند: در يكى از نواحى مدينه
مشغول كشاورزى است. امام براى ديدار او روانه شد و او را در مزرعهاش يافت و با
اسب خويش وارد مزرعه آن شخص شد. آن مرد صدا زد: زراعت ما را لگدمال مكن، امّا
آنحضرت به او اعتنايى نكرد و همچنان رفت تا به او رسيد. آنگاه از مركب خويش فرود
آمد و بارويى گشاده و خندان در كنار آن مرد نشست و از او پرسيد: چقدر خرج زراعت
خود كردهاى؟ مرد پاسخ داد: صد دينار. فرمود: اميدوارى چقدر از آن بهره ببرى؟ پاسخ
داد: من به غيب دانا نيستم. امام پرسيد: من گفتم اميدوارى چقدر عايدت شود؟ مرد
گفت: اميدوارم دويست دينار عايدم شود.
پس امام كاظم كيسهاى بيرون آورد كه در آن سيصد دينار بود و فرمود: