اسم الکتاب : هدايتگران راه نور المؤلف : مدرسى، سيد محمد تقى الجزء : 1 صفحة : 696
جعفر دعوت كرد كه در مجلس شادباش نوروز بنشيند و هدايا و تحفههاى
مردم را بستاند. آنحضرت فرمود:
من در اخبارى كه از جدّم، رسول خدا صلى الله عليه و آله، روايت شده
است، جستجو كردم، امّا در باره اين عيد خبرى نيافتم بلكه اين عيد سنّتايرانيان
است و اسلام آن را محو فرموده پناه به خدا مىبرم از اينكه بخواهيم چيزى را كه
اسلام محو فرموده، احيا كنيم.
منصور پاسخ داد: من اين كار را به خاطر دلجوئى و جذب لشگر و سپاه
مىكنم و تو را به خداوند عظيم سوگند مىدهم كه در اين مجلس بنشينى.
آنحضرت نشست. سران و فرماندهان لشگر بر آنحضرت وارد مىشدند و به
وى شادباش مىگفتند و هداياى خود را به آنحضرت پيشكش مىكردند. خادم منصور بالاى
سر آنحضرت ايستاده بود. و هدايايى را كه آورده مىشد، آمار مىگرفت. در آخر همه
پيرمردى سالخورده وارد شد و به آنحضرت عرض كرد: اى فرزند دخت رسول خدا! من مردى
فقير و تنگدستم و مالى ندارم كه پيشكش كنم، امّا سه بيت كه جدّم در باره جدّ تو،
حسين بن على عليهما السلام، سروده است تقديم شما مىكنم:
[1] - در شگفت شدم از آن شمشير جوهردار و صيقلى كه بر فراز تو بود
در روز جنگ در حالى كه روى تو را غبار گرفته بود.
[2] - و نيز در شگفت شدم از تيرهايى كه در برابر زنان آزاده از بدن
تو مىگذشت در حالى كه جدّ تو را مىخواندند و اشكها مىباريدند.
[3] - آيا سزاوار نبود كه به خاطر عظمت و شكوه تو تيرها به خطا مىرفتند
.. تيرها كاستى گرفتند و بزرگى و شكوه تو آنها را از بدن تو باز داشتند و دور
كردند.
اسم الکتاب : هدايتگران راه نور المؤلف : مدرسى، سيد محمد تقى الجزء : 1 صفحة : 696