انسانى كه نمىتواند يقين يابد كه فردا چه خواهد خورد چگونه جسارت
مىيابد در ذات خدايى بيانديشد كه نَه روزگار از او مىكاهد و نَه زمان دگرگونش
مىسازد.
اين خود دليل بزرگى است بر اين كه پردازنده به چنين مهمى در نهانگاه
خويش ذرّهاى براى علم احترام قايل نيست و بايد از عرصه علمايى كه مىدانند به
كندوكاو كدام علم بپردازند رانده شوند و خداوند هر كس را به قدر توانش مكلّف كرده
است.
كسى در سال 255 ه. ق نامهاى به امام حسن عسگرى مىنويسد كه: سرورم!
اصحاب ما پيرامون توحيد با يكديگر اختلاف يافتند برخى از آنها مىگويند كه خدا جسم
است و برخى او را صورت مىپندارند. اگر صلاح مىدانيد بر بنده خود منت نهيد و از
حقيقت آگاهش كنيد. امام عليه السلام با خط خود نوشتند: «تو درباره توحيد پرسيدى و
اين از شما جاى پرسش ندارد و كافى است بدانيد خداوند يكتاست و بىنياز، نَه زاده و
نَه زائيده شده و نَه كسى همسنگ اوست، آفرنندهاى است كه مخلوق نيست، هر جسم و غير
جسمى را كه بخواهد مىآفريند و هر چيزى تنها آن چنان كه بخواهد تصوير مىكند و خود
تصوير بردار نيست، ستايشش والا و نامهايش مقدس است و منزّه از آن است كه نظيرى
داشته باشد، هيچ چيز چونان او نيست و او شنوا و بيناست.» [2]
علم خداوندى
انسان نبايد خود را در فرو رفتن در علومى كه مأمور كندو كاو از
آنهانيست، گرفتار سازد و او را همين بس كه به آنچه درباره آنها در قرآن و احاديث
پيامبر و ائمه عليهم السلام آمده كفايت كند. پس اگر علم انسان به اشياء بانورى
ميسّر مىگردد كه