شاعران كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مىكنند. آيا
نمىبينى آنها در هر وادى سرگردانند. وسخنانى مىگويند كه (به آنها) عمل نمىكنند.
در حالى كه يك مصلح بزرگ چون حضرت على عليه السلام مىفرمايد:
واللهِ ما أمرتُكم بطاعةٍ الا وقد ائتمرتُ بها، ولانهيتُكم عن
معصية الا وقد انتهيتُ عنها[2]؛
به خدا سوگند، هيچ طاعتى نيست كه شما را به آن امر كرده باشم مگر
اينكه خود به آن عمل كردهام، وهيچ گناهى نيست كه شما را از آن نهى كرده باشم مگر
اينكه خود از آن اجتناب كردهام.
در حالى كه/ بنوعِ شعرا تنها در حوزهى توليد سخن توانا هستند/؛
سخنان موزون و زيبايى مىگويند و انسانها را به انجام كارى تشويق مىكنند؛ ولى
خودشان حاضر به انجام آن نمىشوند؛ يا دست كم اهتمام به انطباق رفتار خويش با
گفتار خود ندارند.
داستان شاعر ترسو!
حَسّانبن ثابت يكى از اصحاب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و
شاعر آن حضرت بود؛ اما در عين حال آدم ترسويى بود. در يكى از جنگها تعدادى از
مسلمانان در قعلهاى در مدينه به نام (قلعه ى فارع) سنگر گرفته بودند. صفيّه عمّه
ى پيامبر مىگويد: يك يهودى را ديدم كه اطراف قلعه را جستجو مىكرد، ترسيدم كه او
نقاط ضعف قلعه را پيدا كند واز آنجا دشمن به ما حمله كند. به حسان بن ثابت گفتم: