من پيغمبرى هستم كه به صورتى واضح و آشكار با شما سخن مىگويم
من همان پيغمبرى هستم كه وقتى آيههاى قرآن بر من وحى مىشد از شدت
فشار آن تكان مىخوردم، عرق سراسر بدنم را فرا مىگرفت؛ از چنين پيغمبرى بعيد است
كه شاعر باشد، و با گفتن اشعارى مردم را بگرياند يا بخنداند. به زندگى سراسر
نورانى اين پيامبر نگاه كنيد. او به امانت دارى شُهره بود و بيشترين اوقات شبانه
روز را به عبادت مىگذراند، اين چنين وضعيتى حال يك شاعر نيست.
/ ب
پرحرفى و بىعملى شاعران/
فردى كه مىخواهد جامعهاى را اصلاح كرده و در آن تغييراتى اساسى و
بنيادين ايجاد كند، نمىتواند شاعر باشد؛ زيرا افرادى چون شاعران و ساحران در
كارهاى خود به نتيجه نمىرسند. در قرآن كريم مىخوانيم:
ساحر ادّعا مىكند كه توان رفتن به آسمانها و زمين را دارد و كارهاى
خارقالعادهاى انجام مىدهد؛ ولى اگر ساحران چنين قدرتى داشتند فكرى به حال و روز
خود مىكردند تا اين همه در بدبختى نباشند. شاعرها هم چنين هستند كه در باره خيلى
از موضوعها شعر مىگويند؛ ولى توانايى رسيدن به آن را ندارند؛ يا اينكه خودشان
به دنبال آن نمىروند. در بارهى شعرا، قرآن كريم اينچنين مىگويد: