اسم الکتاب : يس اسماى حسناى الهى المؤلف : مدرسى، سيد محمد تقى الجزء : 1 صفحة : 123
قسم به اين شهر مقدّس [مكّه]
كه تو در آن ساكنى.
آن شهرى كه پيغمبر در آن باشد، ارزش و اعتبار مىيابد و بدان سوگند
مىتوان خورد. و آن شهرى كه پيغمبر را از آن بيرون كنند، ديگر شهر نيست و به قريه
بدل مىگردد.
البتّه آنچه گفتيم، يك احتمال است و قصد تحميل آن را نداريم.
هفتاد سال مقدّمهى يك لحظه امتحان!
در روايات و آيات در اين خصوص كه آيا به پيامبران انطاكيه آسيبى رسيد
يا خير، اشارهاى نشده است. امّا ظاهراً آنان جان به سلامت بردند و كسى كه در اين
معركه شهيد شد، «حبيب» بود كه كَلِمَةُ حَقٍ عِنْدَ امامٍ جائِرٍ[1] را به زبان جارى كرد و/ بجانش را فدا كرد، گوارا باد بر او شهد
شيرين شهادت!/
انسان ممكن است هفتاد سال عمر كند؛ و در «يك لحظه» امتحان شود. در
واقع آن هفتاد سال مقدّمه بوده است تا انسان را به نقطهاى برساند كه قرار است يك
كلمه به زبان بياورد. اگر آن كلمه را گفت، عمر سابق هدر نشده و به بار نشسته است.
در غير اين صورت انگار هنوز راه نيفتاده است!
كسى كه در مجلس ابنزياد بلند شد و شديداً به ابنزياد پرخاش كرد و
گفت: «چه كار دارى مىكنى؟» عبداللَّهبن عفيف الغروى-/ پيرمرد كور و فرسوده-/ بود
كه لحظهى امتحانش، آن روز بود.
يا مردى كه بعد از ماجراى كربلا اوّل آمد در مقابل حضرت امام
زينالعابدين ايستاد و آن حرفهاى نامربوط را زد. بعد مؤمن شد و بر يك