«وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا
آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما
نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ- و چون با كسانى رو به رو مىشوند كه
ايمان آوردهاند، مىگويند: ايمان آورديم، و چون با شياطين خودشان خلوت مىكنند،
مىگويند: ما با شما هستيم، و آنان را ريشخند مىكنيم.» [15] و اين روحيّه پيچيده
فرصت هدايت و راهيابى را براى هميشه از دسترس ايشان خارج مىكند، چه هر وقت سخنى
را مىشنوند به تفسير منفى آن مىپردازند و آن را مورد تمسخر قرار مىدهند، پس
چگونه مىتوانند هدايت شوند؟
به همين سبب است كه خداى تعالى مىگويد
«اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي
طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ- خدا ايشان را استهزا مىكند و آنان
را وا مىگذارد كه در سركشى و طغيان خود حيران و كور بمانند.» يعنى از ديدن حقيقت
عاجز باشند و همچون كسى كه كور است نتوانند آن را ببينند (عمه به معنى نداشتن چشم
است از بدو تولّد).
/ 109 قرآن در اين جا نفاق را طغيان ناميده است، زيرا كه جز به سبب
فقدان بندگى نسبت به خدا و تسليم شدن به شهوات نفسانى و فشارهاى اجتماعى به وجود
نمىآيد. و بنا بر اين منافق به سبب فريب خوردگى ذاتى با چهار بحران رو به رو است
اولا: افزايش بيمارى نفسانى كه او را به جانب عذاب دردناك سوق
مىدهد.
ثانيا: فرورفتن وى در فساد.
ثالثا: جدايى وى از بصيرتهاى اجتماعى و جدا ماندن وى در درون غلاف
ذات خودش.
رابعا: از دست رفتن ابدى فرصت راهيابى، و كورى نفسانى.
[16] و خدا براى ما مثلهايى مىزند تا از حقيقت نفاق و منافقى آگاه