[10] اولا: اينان با عمل نفاق خويش دچار ترس و شكست خوردگى و
بىارادگى مىشوند. هر فرزند آدمى در قلب خود به اين بيماريها مبتلا است، ولى
منافق بر تعداد آن چندان مىافزايد كه همه زندگى وى بر روى آن بنا مىشود. او با
دو شخصيّت درونى و بيرونى زندگى مىكند، و در ميان اين دو اراده و توانايى را براى
تحقق بخشيدن به خواستهها و مبتكر بودن از دست مىدهد، تا چه رسد به اين كه زندگى
وى سراسر از دروغ رنگ پذيرفته است.
«فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ-
در دلهاى ايشان بيمارى است.» بيمارى برخاسته از ترس و تسليم نفاق شدن و ...
«فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً-
پس خدا بيمارى ايشان را افزود.» و ديگر اين اشخاص نمىتوانند آسوده خاطر زندگى
كنند، چه با ترس و اضطراب و بيم رسوايى زندگى مىكنند، و اين خود سبب پيدايش عذابى
دردناك براى ايشان مىشود كه از دروغى كه همه زندگى آن را فراگرفته رنگ پذيرفته
است.
ممكن است يكى از ما دروغى بگويد، و از ترس آشكار شدن دروغش در اضطراب
دايمى به سر برد/ 107 و پيوسته در انديشه پوشاندن آن دروغ باشد.
«وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا
يَكْذِبُونَ- و ايشان را عذابى دردناك است به سبب دروغى كه مىگفتهاند.» [11]
ثانيا: مقياسهاى عقلى در نزد آنان (به سبب نرسيدن هدايت خدا به ايشان و به سبب تنش
شخصيّتى كه پيدا كردهاند) در هم آميختگى پيدا مىكند و لذا در فساد غوطهور
مىشوند در صورتى كه فساد را صلاح تصور مىكنند، و چون از لحاظ نفسانى دور از
اجتماعى كه درآنند زندگى مىكنند، از بهرهبردارى از نصايح ديگران محروم مىمانند،
و افكار ايشان از طريق همكارى با افكار ديگران تكامل پيدا نمىكند. به همين جهت
خدا گفته است
«وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي
الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ- و چون به
ايشان گفته شود كه در زمين تباهى مكنيد، مىگويند: هرآينه ما