متعلّق است به « صفى » كه فعل امر بوده و ياء آن براى اطلاق مىباشد چه آنكه
در وقتيكه آخرين حرف كلمه مكسور باشد ياء اطلاقى بآن ملحق مىشود و البتّه
به كلمهاى كه آخرين حرفش ساكن نيز باشد يا مزبور ملحق مىگردد زيرا سكون
را بكسره متحرّك مىسازند.
و بهر تقدير با توجّه بتعريفى كه در متن نموديم تعريفى كه برخى
نمودهاند از بيت مذكور خارج مىشود و آن اينستكه گفتهاند:
معقول ثانى عارضى است كه عروضش بر معروض و اتصّاف معروض
بآن هر دو در عقل باشد.
و سپس بعد از فرغات از بيان مفهوم وتعريف معقول ثانى باصطلاح
منطقيّين اشاره مىنمائيم به تعريف آن باصطلاح حكماء.
شرح فارسى:
توضيح
در تعريف معقول ثانى دو اصطلاح مىباشد: اصطلاح اهل ميزان و
اصطلاح اهل حكمت منطقيّين در تعريف آن گفتهاند:
معقول ثانى آنستكه هم اتّصافش بعنوان معقول در ذهن باشد و هم محلّ
عروضش و قهرا بنابراين تعريف بايد مفهومش كلّى باشد مانند انسان كه كلّى
بودن و عروضش هر دو در ذهن است.
و در وجه تسميه آن به اين اسم گفتهاند:
علّتش آنست كه ابتداء تصوّر و تعقّل نمىشود بلكه مسبوق بغير است
مثلا اگر انسان را در نظر بگيريم ابتداء آنرا با حذف مشخّصات ملاحظه مىكنيم
و از آن، بمعقول اوّل نام مىبرند و سپس مىبينيم كه اين مفهوم بر افراد كثير
متّفق الحقيقه حمل مىشود يعنى عنوان نوعيّت بر آن صادق است اين عنوان
( نوعيّت انسان) معقول ثانى است چنانچه اخلاط را هيولاى ثانى و عناصر اربعه
را هيولاى اوّلى نامند.