همانطورى كه عقول مفارقه منطوى در عقل بسيط اجمالى كه همان عقل
اوّل است منطوى مىباشند.
2- مقام وحدت در كثرت و منظورشان از اين عبارت اينستكه نفس
ناطقه در مقام فعليّت و خلّاقيّتش نور خود را بر تمام مدركات و معقولات افكنده و
كافّه موجودات عالم اسماء و صفات در پرتو آن درخشان و از ظلمت جهل بدر
آمده و در وادى عقل بارز گرديدهاند و در عين حال كوچكترين اثرى در مقام
شامخ نفس نگذاشتهاند و قبلا گفتيم از اين ظهور بفيض اقدس تعبير مىكنند.
و چنانچه ملاحظه مىشود در هر دو استعمال پاى معقول بالذّات در كار
است نه معلوم بالعرض.
قوله: ليس نحو التّجافى عن المقام: معلوم بالذّات همان صور ذهنيّه و معلوم
بالعرض ماهيّات خارجيّه هستند و اگر در مبحث اتّحاد عاقل و معقول مراد از
معقول، معقول بالعرض باشد عاقل را از مقام شامخش تنزل و تجافى دادهايم
بخلاف آنكه مقصود از معقول، معقول بالذّات باشد.
قوله: بل يستعمل ذلك: مشار اليه « ذلك » اصطلاح اتّحاد عاقل و معقول
مىباشد.
قوله: بنحو اعلى: مقصود بنحو بساطت صرفه بوده كه مستلزم كثرت نباشد.
قوله: كانطواء العقول التّفصيليّة فى العقل البسيط: مقصود از عقول تفصيليّه
عقول نهگانه بوده و از عقل بسيط، عقل اوّل مىباشد چه آنكه تمام عقول تسعه
بنحو بساطت صرف در عقل اوّل منطوى مىباشند و نفس انطواء عقول تفصيليّه در
عقل بسيط موجب آن شده كه ارباب عرفان عقل بسيط اجمالى را خلّاق صور
تفصيليّه و عقول مفصّله بدانند و بايد گفت عقل بسيط قطعا و بطور حتم فى حدّ
ذاته مشتمل بر آن صور بنحو اعلى و بطور بساطت صرفه مىباشد بدون اينكه
كثرتى در آن پيدا شود و اگر اين اشتمال نمىبود هرگز هنر خلّاقيّت در آن نبوده و
ابدا صلاحيّت براى ايجاد تفاصيل در مرتبه ظهورش نمىداشت.
و همچنين مانند انطواء معلول در علّت چه آنكه علّت وجود اجمالى