شيئ واحد جوهرا و عرضا او علما و معلوما او كلّيّا و جزئيّا.
ترجمه: عدّهاى از متكلّمين بجهت استخلاص از اين اشكال و نظائر آن وجود
ذهنى را اساسا منكر شده حتّى بنحو شبح نيز آنرا تصديق نكردهاند بلكه علم
بشيئ را صرف اضافه دانستهاند.
مصنّف گويد:
علم بمعدوم و نيز علم نفس به ذاتش اين انكار را از متكلّمين باطل
مىنمايد.
و سپس مىفرمايد:
برخى از ارباب اصطلاح كه مقصود قوشجى باشد گفته است:
قيام موجود به ذهن از حصولش در آن متمايز و متفارق است و نبايد ايندو
را با يكديگر متّحد دانست و در توضيح اين مقاله چنين آورده:
وقتى جوهر را تصوّر مىكنيم در ذهن ما دو امر تحقّق مىيابد:
الفماهيّت شيئ متصوّر كه موجود ذهنى است و آن امر معلوم و كلّى و
جوهر است و قيامش به ذهن نبوده و اينطور نيست كه ناعت و صفت براى ذهن
باشد بلكه حصولش در ذهن همچون حصول شيئ در زمان و مكان است فلذا
همانطوريكه حصول شيئ در زمان و مكان موجب اتّصاف زمان و مكان نيست در
اينجا نيز چنين مىباشد.
ب: موجود خارجى و علم و جزئى و عرضى كه قائم به ذهن بوده و
موجب اتّصاف ذهن بآن بوده و از كيفيّات نفسانى محسوب مىشود.
و با اين تفصيل ديگر اشكالى به وجود ذهنى وارد نمىشود و ورود
اشكال تنها بخاطر اينجهت است كه شيئ واحد چطور ممكنست جوهر و عرض
يا علم و معلوم يا كلّى و جزئى باشد و با تقريرى كه نموديم واضح و روشن شد كه
از ثبوت وجود ذهنى اين محاذير و اشكالات پيش نمىآيد تا منشاء براى انكار آن
شود.
تمام شد كلام فاضل قوشجى.