مفردش « شاة » بوده و
بدينترتيب الف و تاء تنها در جمع آن نيامده است لذا نمىتوان آنرا زائده قرار
داد.
قوله: مؤنّثا كان مفرده: مانند
مسلمات و ضاربات كه مؤنّث آنها مسلمة و ضاربة مىباشد.
قوله: ام مذكّرا: مانند
اصطبلات كه مفردش اصطبل بوده و آن مذكّر است.
قوله: خلق اللّه السّموات: شاهد است
براى جمع با الف و تائى كه مفردش مؤنّث و معتلّ است چه آنكه « سموات » جمع « سماء » بوده و
بملاحظه الف ممدوه مؤنّث است و چون لام الفعلش الف منقلب از « واو » يعنى در اصل « سمو » مىباشد لاجرم معتلّ محسوب مىشود.
قوله: رأيت سرادقات و اصطبلات: مثال است
براى جمع با الف و تائى كه مفردش مذكّر و از حرف علّه خالى است زيرا « سرادقات » جمع « سرادق » بمعناى غبار غليظى است كه از شيئى برخيزد يا دودى بوده كه ببالا رفته
و برشيئى محيط گردد و « اصطبلات » جمع « اصطبل » بمعناى
جايگاه دواب مىباشد.
قوله: فى تجويزهم نصبه بالفتحة: ضمير جمع در
« تجويزهم » به « كوفيّين » عود مىكند.
قوله: و لهشام فى تجويزه ذلك فى المعتلّ: ضمير مجرورى
در « تجويزه » به هشام
راجع بوده و مشار اليه « ذلك » نصب بفتحه مىباشد.
قوله: و امّا رفعه: جواب است از
سؤال مقدّر بشرحى كه گذشت و ضمير در « رفعه » به « ما بتاء و الف
قد جمعا» راجع است.