مىآيد چنانچه وقتى
حكم بر بعضى از افراد موضوع نمائيم قطعا ميتوا گفت حكم
اجمالا بر افراد موضوع شده است و بهر تقدير قضيه مهمله از افراد قضيه جزئيّه شمرده
ميشود .
و امّا قضيّه شخصيّه :
چون در
معرفت پيدا نمودن و اطّلاع بر جزئيات كمال و فضيلتى نيستت
لاجرم از خصوص اين قضيّه بطور مستقل و جداگانه بحث نميكنند بلكه از آن در ضمن محصورات
اربع صحبت مىنمايند .
و امّا اينكه گفتيم در
اطّلاع بر جزئيات كمال و فضيلتى نيست جهتش اينستكه جزئيات و اشخاص بطور غالب در معرض
تغيّر بوده و حالت ثابتهاى ندارند و پرواضح است
كه اطّلاع بر چنين موجودى فائده كلّى و بهره تمامى بهمراه ندارد
بلكه فائده آن نيز بهمان موازنه جزئى و محدود است .
و امّا قضيّه طبيعيّه اساسا در علوم مورد گفتگو و
صحبت واقع نميشوند زيرا چنانچه قبلا
اشاره شد موضوع در اين قضايا مفهوم كلّى طبيعت مىباشد بدون ملاحظه تحقّقش در ضمن افراد
و بديهى است چنين موضوعى در خارج تحقّق ندارد بلكه صرفا موجودى
ذهنى و عقلى است از اينرو اطّلاع بر آن كمالى بهمراه ندارد و در نتيجه قضاياى معتبر
منحصر در محصورات اربع ميگردد .
شرح : قوله : و ذلك لانّ المهمله :
مشار اليه ذلك حصر قضايا معتبر در محصورات اربع مىباشد .
قوله : اذ كلّما صدق
الحكم على افراد الموضوع فى الجمله :
مقصود از « فى الجمله » قضيّه مهمله است كه در آن نه حكم بر تمام
افراد شده و نه بر بعض .