بفارس من احسن النّاس وجها سوارى كه از همه سواران نيكوصورتتر بود ديدم
براسبى جلف سوار است قد علّق فى لبد فرسه رأس غلام امرد كأنّه القمر ليلة تمامه آن
سوار سر جوانى را به گردن اسب
خود آويخته بود كه اصلا مو در صورت آن جوان نبود ولى در حسن و درخشندگى آن سر مانند
قرص قمر كه در شب چهارده بدرخشد
مىدرخشيد و الفرس يمزح فاذا طأطأ رأسه لحق الرّأس الارض اسب جلف آن سوار جانى كه بازى
و مزاح مىكرد سر را به زير مىآورد آن سر بريده نورانى مثل گوى برزمين
مىرسيد و بخاك مىكشيد .
پرسيدم اين
سر كيست؟
گفتند : اين سر مبارك
محمّد بن عبّاس است .
سپس مرحوم صدر قزوينى نوشته است :
اين روايت تبرمذاب را هركه نوشته سر عبّاس بن على عليهما السّلام نوشته
و هركه از ذاكرين و واعظين در منابر خوانده و مىخواند سر عباس بن على عليهما السّلام
مىخواند ولى تأمّل و تفكّر ننمودهاند كه سهو كاتب و يا غفلت ناقل عبّاس را بجاى محمّد
نوشته و محمّد را از قلم انداخته و اشتباه شده و الّا ابو الفضل العبّاس كه صاحب دو پسر و به قولى سه پسر و
يك دختر بوده و لااقل سن مباركش از سى و پنج سال
متجاوز بوده چگونه جوانى امرد مىشود لذا يا ناقل غفلت كرده از اينكه
محمّد بن عبّاس را عبّاس گفته و
يا كاتب سهو نموده است .
حاصل كلام قاسم بن اصبغ مىگويد :
سر را شناختم ولى سوار كه سر مبارك را به گردن اسب
خود آويخته بود نشناختم پرسيدم كيست؟
گفتند : حرملة بن كاهل
اسدى است .
قاسم گويد : آنقدر زمانى
نگذشت كه حرمله را ديدم با صورتى سياه و با حالتى تباه آمد چهره او
از شدّت سياهى قيرگون شده به او گفتم :