مركبى بدين زيبائى به جولان درآمده و راكبش خفتانى لعل چون زهره و مريخ درخشان پوشيده و
خودى عادى چون افسركيان برسر نهاده و نيزهاى چون مار ارقم در دست گرفته و
كمانى بلند در بازوى ارجمند افكنده و جعبهاى پر از
تير خدنگ برميان بسته و شمشير يمانى به زهر آب داده حمايل كرده و سپر مكّى از پس پشت درآويخته چون شير ژيان و چون ببر بيان به غرّش درآمد و سراپاى ميدان بگرديد، رجزى مىخواند و چون از طريد و جولان فارغ شد روى به سپاه مخالف كرد و نعره زد كه اى لشگر
كوفه و شام و اى بىرحمان خونآشام هركه مرا داند خود داند و هركه نداند، بداند منم
هاشم بن عتبة بن وقاص برادرزاده سعد وقاص و پسر عمّ
عمر سعد بىاخلاص، پس روى
به لشگر امام حسين نهاده گفت : السّلام عليك
يابن رسول اللّه اگر پسر عمّم
عمر سعد با دشمنان يار است دل من دوستان شما را هوادار است و در دوستى شما به غايت
وفادار .
اين هاشم در صفين حرب كرده بود و در حرب عجم همراه عمّ خود بسى دليرىها
نموده چنانچه در تواريخ صحابه معلوم است
آنگه از امام عليه السّلام همّت طلبيد روى به ميدان نهاد و گفت نمىخواهم از اين لشگر الّا عمزاده خود عمر سعد را .
عمر سعد كه اين سخن را بشنيد و طعنه هاشم گوش كرد
لرزه بروى افتاد چون مبارزتهاى
هاشم شنيده و دليرى و مردانگى او را دانسته بود، روى به لشگر خود آورده گفت اى دلاوران اين سوار عمزاده من است و مرا در ميدان رفتن پيش او مصلحت نيست كيست كه برود و دل مرا فارغ گرداند؟
سمعان بن مقاتل كه امير حلب بود به ميدان آمد و او را در آن نزديكى از
دمشق با هزار سوار به يارى پسر زياد
آمده بود، مردى كارديده و گرم و
سرد روزگار چشيده، چون به ميان ميدان رسيد نعره زد برهاشم كه اى بزرگزاده عرب، پسر عمّ تو را از پسر زياد چه بد رسيده و حالا ملك رى و طبرستان نامزد او است و