سپاه نشسته و گفتگو مىكند
همينكه پسر سعد ستمكار از مضمون نامه ابن زياد غدّار مطّلع گرديد پريشان و
آشفته شد و در كار خود خيره ماند و در خيال فرورفت كه البته پسر فاطمه
اطاعت پسر مرجانه نخواهد كرد و من هم نمىتوانم با پسر پيغمبر جنگ
كنم و از طرفى از كشور رى نيز نمىتوانم بگذرم در اين انديشه بود كه ناگاه قاصد ديگر
رسيد و نامه ديگر از پسر مرجانه
آورد كما فى البحار عن محمّد بن ابيطالب :
مضمون نامه اين بود :
انّى
لم اجعل لك علّة فى كثرة الخيل و الرّجال فانظر لا اصبح و لا امسى الّا و خبرك عندى
غدوة و عشيّة .
يعنى اى پسر سعد
من بىجهت تو را سردار لشگر ننمودم و اين همه سواره و پياده در
طاعت و فرمان تو نياوردم بدانكه صبح و شام برمن نمىگذرد الّا آنكه خبرهاى شب و روز
تو به من مىرسد .
از مناقب نقل شده كه ابن زياد در نامه نوشته بود : كار را برپسر رسول مختار تنگ بگير، يا جنگ را
اختيار كند و يا بيعت با يزيد نمايد .
از جمله سختگيرىها آن است كه بايد ميان او و آب حائل شوى يعنى اوّل
آب را به روى حضرت و اصحابش ببندى تا كارش به جان و كاردش به استخوان برسد و السّلام .
پسر سعد
كه از مضمون نامه ابن زياد مطّلع شد سخت متغيّر و آشفته گرديد لعنت
به او كرد و آن روز تا شام با خاطر آشفته بسر برد همينكه شب برسر دست
پسر فاطمه
به رسم مهمانى روى به اين ديار آورده و بوى وفا از اهل كوفه استشمام كرده قريب هشتاد
نفر از زن و بچّه همراه دارد اگر بناى جنگ و هواى سلطنت داشت البتّه حرم همراه نمىآورد
و حالا هم مىگويد اگر اهل كوفه نمىخواهند برمىگردم، امير زمان چه مىفرمايد؟