درآمد و شب پنجم محرّم
فرارسيد به نقل ثقات از روات در چنين شبى
امام عليه السّلام با دلى گرفته و
خاطرى آشفته از ميان خيمه مانند ماه دو هفته بيرون آمد، عمامه پيغمبر برسر و دراعه آن سرور در بربه يكى از ياران فرمود برو نزد پسر سعد بگو پسر پيغمبر صلّى
اللّه عليه و آله مىفرمايد مىخواهم در ميان دو لشگر تو را ملاقات كنم و با تو چند دقيقه در خلوت صحبت دارم .
فرستاده امام عليه السّلام بنزد عمر سعد آمد پيغام را
رسانيد، آن ملعون از لشگرگاه خود جدا شد و امام هم روان گرديدند بساطى
در جاى خلوتى انداخته مجلس را از اغيار پرداخته خامس
آل عبا با پسر سعد بىحيا در آن بساط قدم نهادند دست يكديگر گرفتند
شعر
بيك جا نشستند ايمان و كفر
حسين، جان ايمان، عمر، جان كفر
در آن بزم با هم زمانى دراز
ز مردم نهانى بگفتند راز
حفص و دريد بربالاى سر عمر ايستاده، على اكبر و عباس نيز بربالاى سر امام
عليه السّلام ايستاده بودند .
عمر بن سعد آنچه را كه ابن زياد در نامه نوشته و وى را موظّف باجراء آن
كرده بود براى امام عليه السّلام بازگو كرد و خلاصه آن سخنان اين بود كه :
ابن زياد گفته شما
بايد با يزيد بيعت كنيد و در غير اين صورت اوّل آب را برشما و اصحاب شما مىبندم و پس از محصور واقع شدن به حرب شما پرداخته و
همان طوريكه عثمان را تشنه كشتند شما را نيز تشنه مىكشيم .
امام عليه السّلام سخنان ابن سعد را شنيدند و سپس از روى نصيحت فرمودند :
ويلك يابن سعد اما تتّقى اللّه الذّى اليه معادك واى برتو اى پسر سعد آيا از خدا نمىترسى از روز معاد باك ندارى اطاعت امر پسر مرجانه مىكنى و كمر قتل مرا برميان مىبندى و حال آنكه مىدانى من كيستم
و چيستم، اگر دست خود را به