كوفيان پرنفاق تو
را به مكر و خدعه به بلاء انداختند و تو هم دانسته به جان خريدى و به بلاء افتادى ولى
بايد اكنون چاره درد خود بكنى
حضرت فرمود :
درمان
درد من اينست :
دعونى اذهب الى المدينة او الى مكّة او بعض الثغور اقيم به كبعض اهلها
دست از جان من و جوانان من برداريد تا به مدينه برگردم يا بمكه رفته يا
به يكى از سرحدّ اسلاميان رو كنم و در آنجا قرار بگيرم و يكى از مردم آن ديار باشم .
عمر از اين فرمايشات متأثر شد و عرض كرد :
قربانت اين خواهش تو را به ابن زياد مىنويسم اگر بشنود هم صلاح من و
هم مصلحت دين و دولت او است .
مقاله مرحوم واعظ قزوينى در رياض القدس
مرحوم صدر الدين واعظ قزوينى در رياض القدس فرموده :
چون در
شب چهارم محرّم خامس آل عباء عليه السّلام با پسر سعد در كنار نهر فرات يكجا نشستند و حضرت سه تمنّا از آن بىحيا كرد عمر گفت : اكتب الى ابن زياد خواهشهاى شما را به ابن زياد مىنويسم اميدوارم كه
يكى از اين سه خواهش برآورده شود، سخن به اين كلام ختم شد و امام عليه السّلام به سرادق
( خيمه ) خود بازگشت تا آنكه سفيده صبح روز چهارم دميد، پسر سعد
در سراپرده نشست سران لشگر و اميران سپاه را طلب نمود با ايشان در كار امام حسين و
ابن زياد سخن در ميان آورد مشغول صحبت بود و از بىگناهى سيّد الشهداء گفتگو بود ناگاه از سمت كوفه قاصدى در رسيد جواب نامه اوّل عمر سعد را از ابن
زياد آورد
الآن اذعلّقت مخالبنا به
و يرجو النّجاة ولات حين مناص
[1] اين جواب در روز چهارم محرّم
رسيد وقتى است كه ابن سعد با اميران
[1] كاغذ اوّل عمر سعد اين بود : اى امير چون به
امر تو وارد نينوا شدم نوشتم به حسين بن فاطمه براى چه به
اين ديار آمدى چه باعث
شد كه رو به كوفه آوردى؟
جواب داد :
كتب
و عرايض اهل كوفه مرا به اينجا آورده .