مىگفت در اين راه جانت را خواهى باخت و از لذائذ دنيوى محروم خواهى شد
بارى پس از درنگ و تأمّل عاقبت جذبه رحمانى زهير را از چنگ وساوس شيطانى و تسويلات نفسانى نجات داد كمكم رخسارش برافروخت و صورتش
منوّر گشت سر بلند كرد عرضه داشت :
اى عزيز پيغمبر و
اى نور ديده فاطمه اطهر به ديده منّت دارم، در راه تو از جان و مال و عيال و فرزند گذشتم و به همان شرطى كه فرمودى يعنى در آخرت با شما باشم .
شعر
سرى كه پيش تو برآستان خدمت نيست
سرى است آنكه سزاوار تاج خدمت نيست
به پيش اهل نظر كم بود ز پروانه
دلى كه سوخته آتش محبّت نيست
مدّتها است كه مترصّد اين دولت و مترقب چنين سعادتى
بودم منّت خداى را كه بكام دل رسيدم پس از
جا برخاست متوجه خيام خود شد امّا شادان و خندان، رويش از كثرت شادى برافروخته امر
كرد به نوكرها كه اسباب و اساس و بنه و خيمه او را كندند و به اردوى حضرت ملحق كردند
و به ياران خود گفت هركه
ميل بهشت دارد همراه من بيايد كه من رفتم و هركدام كه از شهادت كراهت دارد از من مفارقت
نمايد، اغلب ياران زهير از وى اعراض نموده روى به كوفه نهادند .
بعضى از مورّخين گفتهاند :
پسر عموى
وى سلمان بن مضارب بن قيس از جمله كسانى بود كه با او موافقت كرده و همراه وى به اردوى
امام عليه السّلام آمد و در كربلاء بعد از نماز ظهر روز عاشوراء شهيد گرديد .
مرحوم مفيد در ارشاد مىنويسد :
سپس زهير همسر خود را طلاق داد و او را بدينوسيله رها نمود .