كلام آن شيرزن بردل زهير اثر كرد برخاست روانه اردوى كيوان شكوه حضرت
شد . زهير مردى بود شجاع و
فرزانه و در حروب و غزوات هميشه غالب و ظافر و صاحب ايل و قبيله و شمشير بود، بهرصورت
وقتى نزديك سراپرده با عظمت امام عليه السّلام رسيد جوانان علوى علامت، هاشمى شهامت
و فاطمى فطرت از يازده ساله تا بيست ساله جناب زهير را استقبال كردند به در چادر رساندند، زهير وارد شد چشمش برجمال
ملكوتى و دل آرام امام عليه السّلام افتاد كه بروساده امامت تكيه داده و به راز و نياز
مشغول مىباشد .
شعر
چو گل پيشانى دولت گشاده
به بالش پشت دولت بازداده
سخن مىگفت آب از ديده مىريخت
به دامن گوهر ناچيده مىريخت
گره چون غنچه بودش بردل تنگ
همى شست آستين از اشگ گلرنگ
زهير سلام كرد، حضرت جواب داد و اذن جلوس، سپس احوالپرسى نمود .
ملا حسين كاشفى در روضة الشّهداء مىنويسد :
امام عليه السّلام به زهير فرمودند : اى زهير هيچ ميل دارى كه مركب مجاهدت در ميدان محبّت الهى بتازى و به
آب شمشير تابدار آتش فساد را منطفى [1] سازى و پروانهوار برحوالى
شمع شهادت پرواز نمائى و درى از خشنودى حق سبحانه برروى خود بگشائى :
ز جان بگذرى تا بجانان رسى .
مقصود آنكه در نصرت و يارى من كمر همت ببند و دست به دامان ولايت من بزن
تا در دنيا و آخرت با من همراه باشى .
زهير سخنان امام عليه السّلام را با دقت شنيد و سپس در فكر فرورفت، عقل
و نفس او با هم در جنگ و جدال شدند، عقل مىگفت اطاعت كن، نفس وى اغواء نموده و