در مقتل ابى مخنف آمده كه مسلم از جلّاد تمنّا كرد تا دوگانهاى بجا آورد
بعد او را بكشد آن قسى القلب گفت مأذون
نيستم، مسلم باز گريه براو
مستولى شد .
مرحوم مفيد در ارشاد مىفرمايد : ابن زياد گفت : كو آن كسى كه
مسلم برسر او ضربت زده، فى الحال بكر بن حمران حاضر شد .
ابن زياد گفت : مسلم را ببر
به بام و گردنش را بزن، آن ناپاك جناب مسلم را به بام برد و سرش
را بريد و جسدش را از بام قصر به زير انداخت، سر را برداشت و به حضور ابن زياد برد
امّا مىترسيد و بدنش مىلرزيد .
مرحوم سيّد در لهوف مىنويسد : ابن زياد گفت : ما شأنك يعنى چرا اين گونه ترسان
و هراسانى گفت اى امير در آن ساعت كه خواستم سر مسلم را جدا
كنم مرد سياهپوش و غضبناكى را ديدم كه در پيش رو
ايستاده، انگشت به دندان گرفته چنان ترسيدم
كه هرگز چنين نترسيده بودم .
ابن زياد گفت : هيچ خبر نبوده
خيال تو را برداشته كه به وحشت افتادى .
مسعودى در مروج الذهب مىنويسد : چون بكر
بن حمران از بالاى قصر به حضور ابن زياد آمد، ابن زياد پرسيد : كشتى؟
گفت : بلى .
پرسيد : چون او را به بام بردى چه مىگفت؟
آيا التماس نكرد؟
گفت : نه، بلكه تكبير
مىگفت و تسبيح مىكرد و استغفار مىنمود چون پيش