قبلا گفتيم چون نامههاى
كوفيان غدّار و مكّار بطور متواتر و متناوب به آن حضرت رسيد و گاهى در يك روز تعداد آنها به ششصد تا مىرسيد و مضمون تمام آنها اين بود كه
ما امام و پيشوا نداريم و از ظلم و ستم بنى اميّه به تنگ آمده
و ايشان را نمىخواهيم از اينرو برما منّت گذارده و
به شهر ما قدمرنجه فرما و با قدوم همايونت به اين ستمها و ظلمها خاتمه بده .
و پيوسته حضرت
در رفتن كوفه تعلّل مىورزيدند تا به گفته مورخين
تعداد نامهها به دوازده هزار نفر رسيد و حضرت تمام را در خورجينى ريخته و محفوظ نگه
داشته تا اگر از آن جناب سؤال شد براى چه به
كوفه آمدهاى آنها را نشان داده و بفرمايند موجب آمدن دعوت اهل كوفه بود و اين نامهها
شاهد براين ادّعاء مىباشند .
بهرصورت وقتى اصرار اهل دغا و پافشارى آن
مردم بىوفا از حدّ فزون شد قبله ارباب وفا و سلطان سرير حشمت و جاه حضرت اقدس مسلم پاكيزهكيش را پيش طلبيد .
مر او را به رفتن اشارت نمود
سراى دلش را عمارت نمود
فرمود : اى پسر عمّ مكرّم بايد در اين راه آنقدر بلندهمّت باشى كه شهادت را در خود آشكارا
ببينى چنانچه من از بشره تو علائم و امارات شهادت را مشاهده
مىكنم .
يابن عم ارجو اللّه ان يوصلنى و ايّاك الى ما نريد و يرفعنا الى درجة
الشّهادة .
اى پسر عم
از پروردگار اميد دارم كه ما را به آن مقامى كه مىخواهيم
يعنى مقام