قرب و جوارش برساند و اميد دارم كه حق تعالى من و تو را به درجه شهادت
كه اعلى درجات قرب است برساند .
پس گريه راه گلو حضرت را گرفت، مسلم
را پيش كشيد و در بغل گرفت و
دست بگردنش انداخت و بكى و بكى مسلم بكاء عاليا، هردو با صداى بلند همچون ابر بهارى گريستند، ياران و جوانان از اينحال متأثر شده، ايشان نيز بناى شيون و زارى را گذاردند و صحنهاى دلخراش و غمافزا آفريدند .
وداع جناب مسلم بن عقيل سلام اللّه عليه با سلطان سرير ولايت خامس آل
عبا صلوات اللّه و سلامه عليه
پس از
آنكه حضرت خامس آل عبا صلوات اللّه و سلامه عليه جناب مسلم را مأموريت رفتن به كوفه
دادند وى از خدمت آن سرور بيرون آمد و در گوشهاى نشست
همچون باران بهارى شروع به گريه و
بيقرارى نمود، گفتند : اى غرّه پيشانى آل عقيل چرا مويه
مىكنى؟
فرمود : از مفارقت نور
ديده پيغمبر و سرور سينه فاطمه اطهر كه مدّتها در زير سايهاش
بودم و پاىبند رشته محبّتش هستم اكنون مىروم و مىترسم كه ديگر
او را نبينم .
مىروم از سر حسرت بقفا مىنگرم
خبر از پاى ندارم كه زمين مىسپرم
مىروم بيدل و بىيار يقين مىدانم
كه من بيدل و بىيار نه مرد سفرم
پاى مىپيچم و چون پاى سرم مىپيچد
بار مىبندم و از بار فروبستهترم
عاقبت به موجب فرمان همايونى امام عليه السّلام تدارك سفر ديد و سپس به
جهت وداع آل عقيل و اهل و عيال خود به خانه آمد همه را ديدن نمود و با همگى