امّا بعد : فاصبر فانّ
وعد اللّه حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون[1]
تمام رؤساى بصره نامههاى آن حضرت را پنهان و
از ابن زياد مخفى نمودند مگر منذر بن الجارود كه بحريّه دخترش در خانه عبيد اللّه بود،
وى از حيله عبيد اللّه مخذول بينديشيد، از بيم نامه را نزد وى برد و آن لعين سليمان
را گرفته آن شب كه صبحگاهش به كوفه مىرفت او را به دار
آويخت و به قولى گردن زد
در آن هنگام زنى شيعه كه او را ماريّه بنت سعد يا بنت منقذ مىگفتند شيعيان بصره در
خانهاش انجمن داشتند يكى از ايشان به نام يزيد بن ثبيط ( ثبيت ب خ )
از
قبيله عبد القيس كه ده پسر داشت
مصمّم خدمت حضرت ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام شد و در خانه آن زن قصد و عزيمت
خود را با ياران گفت .
ايشان گفتند : عبيد اللّه كسان
برراهها گذاشته از آنها برتو بيم داريم .
گفت : چون به راه افتادم اينان را كسى نشمارم با عبد اللّه
و عبيد اللّه پسران خود آهنگ خدمت آن جناب نمود در ابطح ( جنوب مكّه ) وارد و محرم كعبه حضور آن قبله عالميان شد، و چون سعادت
نصيبش شد ملازم ركاب بود تا در كربلاء با هردو پسرش به
درجه شهادت رسيد .