فهو فقير ج فقراء
« ق »
قبّ- قبّا القبّة: گنبد را ساخت.
القبّة ج قبب: گنبد
قبل- قبولا الشيء: آن چيز را گرفت، قبول كرد.
قتل- قتلاه: او را كشت.
- قاتله قتالا: با او جنگيد.
قرب- و قرب- قربا و قربانا منه: به او نزديك شد.
- قرب- الشيء: به او نزديك شد (لا تقرب هذا الفعل: اين كار را انجام نده)
- الاقرب: اسم تفضيل از قرب
- الاقربون و الاقربا: نزديكان و خويشان
- القرابة و القربي: خويشاوندى
قرّ- قرّا اليوم: هواى آن روز سرد شد.
- قرّ- قرّة عينه: چشمش روشن شد، شادمان شد.
قسم- قسما الشيء: آن چيز را تقسيم كرد.
- قسم الدهر القوم: روزگار آنان را پراكنده كرد.
قضي- قضاء حاجته: كارش را انجام داد، حاجتش را برآورده نمود.
- قضي الصلاة: نماز را خواند.
- قضي الامر اليه: آن مطلب را به او رسانيد.
- ضربه فقضي عليه: او را زد و به قتلش رساند.
ضربة قاضية: ضربه كشنده
قعد- قعودا: نشست
- قعد به: او را نشانيد.
القاعد ج قعود: نشسته
قنت- قنوتا له: براى او تواضع كرد.