الصدقه ج صدقات: انفاقى كه براى ثواب باشد.
صراط ج صرط: راه
- صرع- صرعآ: به زمينش زد.
صرع: به زمين خورد.
- صارعه: با او كشتى گرفت.
الصرع ج صروع: حمله غش
صريع ج صرعي: به زمين افتاده، غش كرده، ديوانه
صغر- صغرا: كوچك شد، حقير شد.
الصغير ج صغار: كوچك، حقير
صغا- صغوا و صغي-، صغي اليه: به او متمايل شد.
صلح- و صلح- صلاحا: صالح شد (ضدّ « فاسد شد»)
الصالح ج صالحون: صالح (ضد فاسد)
صمّ- صمّا: كر شد.
فهو اصمّ ج صمّ صمّاء
صاب- صوبآ المطر: باران آمد.
- ه المطر: باران به او برخورد كرد.
اصاب الشيء: به آن چيز برخورد كرد.
« ض »
ضرّ- ضرّا فلانا و بفلان: به فلانى ضرر زد.
- ضارّ مضارّة و ضراراه: ضرّه
ضلّ- ضلالا و ضلالة: گمراه شد، از طريق حق عدول كرد.
فهو ضالّ
« ط »
طرد- طرداه: او را راند، او را طرد كرد، او را دور كرد.
- طرده من بلاده: او را از سرزمينش اخراج كرد.