احتاج: حاج
حيي- حياة: زنده شد (به صورت حي و يحي نيز استعمال شده است)
- حيي- حياء منه: از او خجالت كشيد.
« خ »
خبأ- خبأ و خبّأ الشيء: او را پوشاند و مخفى كرد.
خدع- خدعا و خدعا: او را فريب داد.
اخدعه: او را به فريبكارى وا داشت.
خادعه و اختدعه: فريبش داد.
خطب- خطبة و خطابة: سخنرانى كرد.
- خطب- خطابة: سخنور شد.
خطب- خطبا الفتاة: از آن دختر خواستگارى كرد.
خاطبه خطابا: با او سخن گفت.
خلفه- خلافة: جانشين او شد.
- الخليفة ج خلفاء: جانشين، رهبر كل
خلقه- خلقا: او را آفريد.
- خلق الكذب: دروغى تراشيد.
- خلق-، خلق- و خلق- خلقا الثوب: لباس مندرس شد.
الخير: ضدّ شر
- خير، اسم تفضيل مخفف « اخير » و مؤنّث آن « خيرة » است.
« د »
دخل- دخولا الدار: داخل اتاق شد.
أدرك الشيء: به آن چيز رسيد.
- أدرك الشيء ببصره: آن چيز را به چشم خود ديد.
- أدرك المسألة: آن مسئله را فهميد.
دفع- دفعاه: او را دور كرد.