responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : شيعه در اسلام - ط قديم المؤلف : علامه طباطبایی    الجزء : 1  صفحة : 246

مراجعت كردند.

در بين راه، غلام عثمان را ديدند كه بر شتر او سوار و به طرف مصر مى رود، از وى بدگمان شده او را تفتيش نمودند، با او نامه اى يافتند كه براى والى مصر نوشته بود بدين مضمون: به نام خدا، وقتى عبدالرحمان بن عديس نزد تو آمد، صد تازيانه به او بزن و سر و ريشش را بتراش و به زندان طويل المده محكومش كن و مانند اين عمل را در باره عمرو بن الحمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع اجراء كن!! نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشته اظهار داشتند: تو به ما خيانت كردى! عثمان نامه را انكار نمود. گفتند غلام تو حامل نامه بود. پاسخ داد بدون اجازه من اين عمل را مرتكب شده. گفتند مركوبش شتر تو بود، پاسخ داد شترم را دزديده اند! گفتند: نامه به خط منشى تو مى باشد، پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من اين كار را انجام داده!! گفتند پس به هر حال تو لياقت خلافت ندارى و بايد استعفا دهى؛ زيرا اگر اين كار به اجازه تو انجام گرفته خيانت پيشه هستى و اگر اين كارهاى مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته پس بى عرضگى و عدم لياقت تو ثابت مى شود و به هر حال يا استعفا كن و يا الا ن عمال ستمكار را عزل كن.

عثمان پاسخ داد: اگر من بخواهم مطابق ميل شما رفتار كنم پس شما حكومت داريد، من چه كاره هستم؟ آنان با حالت خشم از مجلس بلند شدند (تاريخ طبرى، ج 3، ص 402- 409. تاريخ يعقوبى، ج 2 ص و 151)


[40]

تاريخ طبرى، ج 3، ص 377.

[41] صحيح بخارى، ج 6، ص 89. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 113.

[42]

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 111. تاريخ طبرى، ج 3، ص 129- 132.

[43]

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 113. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 9: در روايات زيادى وارد شده كه بعد از انعقاد بيعت ابى بكر، وى پيش على فرستاد و از وى بيعت خواست، على پاسخ داد كه من عهد كرده ام كه از خانه بجز براى نماز بيرون نروم تا قرآن را جمع كنم. و باز وارد است كه على پس از شش ماه با ابى بكر بيعت كرد و اين دليل تمام كردن جمع قرآن مى باشد. و نيز وارد است كه على پس از جمع قرآن مصحف را به شترى بار كرده پيش مردم آورده نشان داد. و نيز وارد است كه جنگ يمامه كه قرآن پس از آن تأليف شده، در سال دوم خلافت ابى بكر بوده است، مطالب نامبرده در غالب كتب تاريخ و حديث كه متعرض قصه جمع مصحف شده اند يافت مى شود.

[44]

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 154.

[45]

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 155 مروج الذهب، ج 2، ص 364.

[46]

نهج البلاغه، خطبه 15.

[47]

پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص) اقليت انگشت شمار به پيروى على (ع) از بيعت تخلف كردند و در رأس اين اقليت از صحابه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند و در آغاز خلافت على (ع) نيز اقليت قابل توجهى به عنوان مخالف از بيعت سر باز زدند و از جمله متخلفين و مخالفين سرسخت سعيد بن عاص و وليد بن عقبه و مروان بن حكم و عمرو بن عاص و بسر بن ارطاة و سمرة بن جندب و مغيرة بن شعبه و غير ايشان بودند.

مطالعه بيوگرافى اين دو دسته و تأمل در اعمالى كه انجام داده اند و داستانهايى كه تاريخ از ايشان ضبط كرده، شخصيت دينى و هدف ايشان را به خوبى روشن مى كند.

دسته اولى از اصحاب خاص پيغمبر اكرم و از زهاد و عباد و فداكاران و آزاديخواهان اسلامى و مورد علاقه خاص پيغمبر اكرم بودند. پيغمبر فرمود خدا به من خبر داد كه چهار نفر را دوست دارد و مرا نيز امر كرده كه دوستشان دارم. نام ايشان را پرسيدند سه مرتبه فرمود: على سپس نام ابوذر و سلمان و مقداد را برد (سنن ابن ماجه، ج 1، ص 66) عايشه گويد رسول خدا فرمود: هر دو امرى كه بر عمار عرضه شود حتما حق و ارشد آنها را اختيار خواهد كرد (سنن ابن ماجه، ج 1، ص 66) پيغمبر فرمود: (راستگوتر از ابوذر در ميان زمين و آسمان وجود ندارد)، (سنن ابن ماجه، ج 1، ص 68) از اينان در همه مدت حيات، يك عمل غير مشروع نقل نشده و خونى به ناحق نريخته اند، به عرض كسى متعرض نشده اند، مال كسى را نربوده اند يا به افساد و گمراهى مردم نپرداخته اند.

ولى تاريخ از فجايع اعمال و تبهكاريهاى دسته دوم پر است و خونهاى ناحق كه ريخته اند و مالهاى مسلمانان كه ربوده اند و اعمال شرم آور كه انجام داده اند، از شماره بيرون است و با هيچ عذرى نمى توان توجيه كرد جز اينكه گفته شود (چنانكه جماعت مى گويند) خدا از اينان راضى بود و در هر جنايتى كه مى كردند آزاد بودند و مقررات اسلام كه در كتاب و سنت است در حق ديگران وضع شده بوده است!!

[48]

مروج الذهب، ج 2، ص 362. نهج البلاغه، خطبه 122. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 160 شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 180.

[49]

تاريخ يعقوبى، ج 2 تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 172. مروج الذهب، ج 2، ص 366.

[50]

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 152.

[51]

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 154. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 171.

[52]

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 152.

[53]

هنگامى كه عثمان در محاصره شورشيان بود به وسيله نامه از معاويه استمداد كرد، معاويه دوازده هزار لشكر مجهز تهيه كرده به سوى مدينه حركت نمود ولى دستور داد در حدود شام توقف نمايند و خودش نزد عثمان آمد آمادگى لشگر را گزارش داد، عثمان گفت: تو عمدا لشگر را در آنجا متوقف كردى تا من كشته شوم سپس خونخواهى مرا بهانه كرده قيام كنى (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 152. مروج الذهب، ج 3، ص 25. تاريخ طبرى، ص 402)

[54]

مروج الذهب، ج 2، ص 415.

[55]

به شأن نزول آيه: (وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‌ آلِهَتِكُمْ)، (سوره ص، آيه 5) و آيه: (وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا (سوره اسرى، آيه 74) و آيه: (وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ) (سوره قلم، آيه 9) در تفاسير روايتى مراجعه شود.

[56]

كتاب الغرر والدرر آمدى و متفرقات جوامع حديث.

[57]

مروج الذهب، ج 2، ص 431. شرح ابن ابى الحديد ج 1، ص 181.

[58]

اشباه و نظاير سيوطى در نحو، ج 2. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 6.

[59]

ر، ك: نهج البلاغه.

[60]

در بحبوحه جنگ جمل، عربى خدمت على (ع) عرض كرد: يا اميرالمؤ منين! تو مى گويى خدا واحد است؟ مردم از هر طرف به وى حمله كرده گفتند اى عرب! مگر پراكندگى قلب و تشويش خاطر على را مشاهده نمى كنى كه به بحث علمى مى پردازى؟ على (ع) به اصحاب خود فرمود: اين مرد را به حال خود بگذاريد؛ زيرا من در جنگ با اين قوم هم جز روشن شدن عقايد درست و مقاصد دين، منظورى ندارم، سپس تفصيلًا به پاسخ سؤ ال عرب پرداخت (بحار، ج 2، ص 65)

[61]

شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 6- 9.

[62]

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 191 و ساير تواريخ.

[63]

شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 160. تاريخ طبرى، ج 4، ص 124. تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 203.

[64]

همان مدرك.

[65]

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 193.

[66]

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 202.

[67]

يزيد مردى بود عياش و هوسران و دائم الخمر، لباسهاى حرير و جلف مى پوشيد، سگ و ميمونى داشت كه ملازم و همبازى وى بودند، مجالس شب نشينى او با طرب و ساز و شراب برگزار مى شد، نام ميمون او (ابوقيس) بود و او را لباس زيبا پوشانيده در مجلس شربش حاضر مى كرد! گاهى هم سوار اسبش كرده به مسابقه مى فرستاد (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 196. مروج الذهب، ج 3، ص 77)

[68]

مروج الذهب، ج 3، ص 5. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 183.

[69]

النصايح الكافيه، ص 72، نقل از كتاب الاحداث.

[70]

رَوى ابُوالْحَسَنِ الْمَدائِنى فى كِتابِ اْلَاحْداثِ قالَ: كَتَبَ مُعاوِيَةُ نُسْخَةً واحِدَةً الى عُمّالِهِ بَعْدَ عامّ الْجَماعَةِ: انّى بَرِئْتُ الذّمَّةَ مِمَّنْ رَوى شَيْئاً مِنْ فَضْلِ ابى تُرابٍ وَاهْلِ بَيْتِهِ (النصايح الكافيه، تأليف محمد بن عقيل، چاپ نجف، سال 1386 هجرى، ص 87 و 194.

[71]

النصايح الكافيه، ص 72- 73.

[72]

النصايح الكافيه، ص 58، 64، 77 و 78.

[73]

سوره توبه، آيه 100.

[74]

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 216 تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 190. مروج الذهب، ج 3، ص 64 و تواريخ ديگر.

[75]

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 243. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 192. مروج الذهب، ج 3، ص 78.

[76]

تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 224 تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 192. مروج الذهب، ج 3، ص 81.

[77]

تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 73.

[78]

اذا ما جئت رَبّك يوم حَشْرفقل يا ربّ خَرَّقنى الوليد (مروج الذهب، ج 3، ص 216)

[79] ر. ك: بحث امام شناسى همين كتاب.

[80]

معجم البلدان، ماده (قم)

[81]

مروج الذهب، ج 3، ص 217- 219. تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 66.

[82]

بحار، ج 12 و ساير مدارك شيعه.

[83]

تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 84.

[84]

تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 79. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 208 و تواريخ ديگر.

[85]

تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 86. مروج الذهب، ج 3، ص 268.

[86]

تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 86. مروج الذهب ج 3، ص 270.

[87]

تاريه يعقوبى، ج 3، ص 91- 96. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 212.

[88]

تاريخ ابى الفداء، ج 2، ص 6.

[89]

تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 198. تاريخ ابى الفداء، ج 2، ص 33.

[90]

بحار، ج 12، احوالات حضرت صادق (ع).

[91]

قصه جسر بغداد.

[92]

آغانى ابى الفرج، قصه امين.

[93]

تواريخ.

[94]

تاريخ ابى الفداء و تواريخ ديگر.

[95]

به تواريخ مراجعه شود.

[96]

الحضارة الاسلاميه، ج 1، ص 97.

[97]

مروج الذهب، ج 4، ص 373. الملل والنحل، ج 1، ص 254.

[98]

تاريخ ابى الفداء، ج 2، ص 63 و ج 3، ص 50.

[99]

ر. ك: تواريخ كامل، روضة الصفا و حبيب السير.

[100]

تاريخ كامل و تاريخ ابى الفداء، ج 3.

[101]

تاريخ حبيب السير.

[102]

تاريخ حبيب السير و تاريخ ابى الفداء و غير آنها.

[103]

روضات الجنات و رياض العلماء به نقل از ريحانة الادب، ج 2، ص 365.

[104]

روضات و كتاب مجالس و وفيات الاعيان.

[105]

روضة الصفا و حبيب السير و غيره.

[106]

روضة الصفا و حبيب السير.

[107]

اين مطالب از ملل و نحل شهرستانى و كامل ابن اثير مأخوذ است.

[108]

اين مطالب از كامل ابن اثير، روضة الصفا، حبيب السير، ابى الفداء و ملل و نحل شهرستانى و بعضى جزئيات آن از تاريخ آقا خانيه مأخوذ است.

[109]

از آيه فهميده مى شود كه پرستش در دين خدا فرع توحيد و بر اساس آن تنظيم و بنا شده است.

[110]

توصيف فرع درك است و از آيه فهميده مى شود كه جز مخلصين و پاك شدگان خدا به نحوى كه بايد شناخته شود نمى شناسد و خدا از توصيف ديگران منزه است.

[111]

از آيه فهميده مى شود كه براى لقاى حق، جز توحيد و عمل صالح راهى نيست.

[112]

از آيه فهميده مى شود كه پرستش واقعى خدا منتج يقين است.

[113]

از آيه فهميده مى شود كه يكى از لوازم يقين، مشاهده ملكوت آسمانها و زمين است.

[114]

از آيات فهميده مى شود كه سرنوشت (ابرار) در كتابى است به نام عليين (بسيار بلند) كه مقربان خدا آن را مشاهده مى كنند و ضمنا از لفظ (يشهده) پيداست كه مراد، كتاب مخطوط نيست بلكه عالم قرب و ارتقاست.

[115]

از آيه فهميده مى شود كه علم يقين باعث مشاهده سرانجام حال اشقيا كه جحيم (جهنم) ناميده مى شود، مى باشد.

[116]

و از اينجاست كه پيغمبر اكرم (ص) در روايتى كه عامه و خاصه نقل كرده اند مى فرمايد: (ما گروه پيامبران با مردم به اندازه خرد ايشان سخن مى گوييم)، (بحار، ج 1، ص 37. اصول كافى، ج 1، ص 203)

[117]

سوره نحل، آيه 44.

[118]

سوره جمعه، آيه 2.

[119]

سوره احزاب، آيه 21.

[120]

مدرك روايت در بخش اول گذشت‌

[121]

نهج البلاغه، خطبه 231 در پاورقى قرآن در اسلام نيز هست.

[122]

درالمنثور، ج 2، ص 6.

[123]

تفسير صافى، ص 8. بحار، ج 19، ص 28.

[124]

سوره شعراء، آيه 127.

[125]

سوره حجر، آيه 74.

[126]

تفسير صافى، ص 4.

[127]

سفينة البحار تفسير صافى، ص 15 و در تفاسير مرسلًا از آن حضرت منقول است و در كافى و تفسير عياشى و معانى الاخبار، رواياتى در اين معنا نقل شده است.

اسم الکتاب : شيعه در اسلام - ط قديم المؤلف : علامه طباطبایی    الجزء : 1  صفحة : 246
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست