اسم الکتاب : شيعه در اسلام - ط قديم المؤلف : علامه طباطبایی الجزء : 1 صفحة : 245
نوّاب خاص بحث در ظهور
مهدى (ع) از نظر عمومى بحث در ظهور مهدى (ع) از نظر خصوصى اشكالى چند و پاسخ آنها
خاتمه: پيام معنوى شيعه
[پىنوشتها]
[1] - با توجه به اينكه متن فوق مربوط به سالها پيش است، در عصر حاضر به
احتمال قوى تمام اين كتابها به طبع رسيده است.
[2]
با توجه به اينكه متن فوق
مربوط به سالها پيش است، در عصر حاضر به احتمال قوى تمام اين كتابها به طبع رسيده
است.
[3]
بعد از چاپ اين كتاب،
بحمداللّه تمام مجلدات عربى و فارسى به چاپ رسيده و در اختيار علاقه مندان قرار
گرفت.
[4]
لازم به ذكر است كه اين
مطلب مربوط به ايامى است كه مرحوم علامه، مشغول نوشتن كتاب ارزشمند الميزان بوده
است ليكن امروزه تفسير الميزان، عربى و فارسى آن مكرر به طبع رسيده است.
يعنى: (آگاه باشيد لعنت
خدا بر ستمكاران باد، كسانى كه از راه دين خدا، مردم را برمى گردانند و خودشان آن
را كج و معوج مى خواهند و مى پذيرند)، (سوره اعراف، آيه 44 و 45)
يعنى: (كدام دين بهتر از
آن است كه شخص خودش را تسليم حكم خدا كند و نيكوكار هم باشد و از آيين پاك و معتدل
ابراهيم پيروى نمايد)، (سوره نساء، آيه 125)
(قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ
بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا
يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا
فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ).
يعنى: (به اهل كتاب بگو
بياييد در يك سخن مشترك با هم همكارى كنيم: جز خدا را عبادت نكنيم و شريكى برايش
قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را ارباب قرار ندهد اگر از اين سخن اعراض كردند
به ايشان بگو: پس گواه باشيد ما تسليم حق هستيم)، (سوره آل عمران، آيه 64) (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ
كَافَّةً). يعنى: (اى اهل ايمان! همگى داخل در مقام تسليم شويد)، (سوره بقره،
آيه 208)
يعنى: (ابراهيم و اسماعيل
گفتند:) پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود گردان و از فرزندان ما نيز امتى را
مسلم
قرار ده)، (سوره بقره، آيه
128) (مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ
الْمُسْلِمِينَ.) يعنى: (اين آيين پدر شما ابراهيم است اوست كه شما را مسلمان (تسليم
شونده) ناميده است).
[8]
به طايفه اى از (زيديه) كه
پيش از على عليه السّلام دو خليفه ديگر را اثبات مى نمايند و در فروع به فقه ابى
حنيفه عمل مى كنند نيز (شيعه) گفته مى شود به مناسبت اينكه در برابر خلفاى بنى
اميه و بنى عباس، خلافت را مختص على و اولاد على مى دانند.
[9]
اولين اسمى كه در زمان
رسول خدا پيدا شد، (شيعه) بود كه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار با اين اسم مشهور
شدند (حاضر العالم الاسلامى، ج 1، ص 188)
در ذيل اين حديث، على (ع)
مى فرمايد: (من كه از همه كوچكتر بودم عرض كردم: من وزير تو مى شوم، پيغمبر دستش
را به گردن من گذاشته فرمود: اين شخص برادر و وصى و جانشين من مى باشد بايد از او
اطاعت نماييد، مردم مى خنديدند و به ابى طالب مى گفتند: تو را امر كرد كه از پسرت
اطاعت كنى)، (تاريخ طبرى، ج 2 ص 321. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 116. البداية
والنهاية، ج 3، ص 39. غاية المرام، ص 320)
[12]
ام سلمه مى گويد پيغمبر
فرمود: (على هميشه با حق و قرآن است و حق و قرآن نيز هميشه با اوست و تا قيامت از
هم جدا نخواهند شد).، (اين حديث با پانزده طريق از عامه و يازده طريق از خاصه نقل
شده و ام سلمه و ابن عباس و ابوبكر و عايشه و على (ع) و ابوسعيد خدرى و ابوليلى و
ابوايوب انصارى از راويان آن هستند. غاية المرام بحرانى، ص 539 و 540) پيغمبر
فرمود: (خدا على را رحمت كند كه هميشه حق با اوست)، (البداية والنهايه،، ج 7، ص
36)
[13]
پيغمبر فرمود: (حكمت ده
قسمت شده، نه جزء آن بهره على و يك جزء آن در ميان تمام مردم قسمت شده است)
(البداية والنهايه، ج 7، ص 359)
[14]
هنگامى كه كفار مكه تصميم
گرفتند محمد (ص) را به قتل رسانند و اطراف خانه اش را محاصره كردند، پيغمبر (ص)
تصميم گرفت به مدينه هجرت كند، به على فرمود: (آيا تو حاضرى شب در بستر من بخوابى
تا گمان برند من خوابيده ام و از تعقيب آنان در امان باشم)، على در آن وضع خطرناك،
اين پيشنهاد را با آغوش باز پذيرفت.
[15]
تواريخ و جوامع حديث.
[16]
(حديث غدير) از احاديث
مسلّمه ميان سنى و شيعه مى باشد و متجاوز از صد نفر صحابى با سندها و عبارتهاى
مختلف آن را نقل نموده اند و در كتب عامه و خاصه ضبط شده، براى تفصيل به كتاب غاية
المرام، ص 79 و عبقات، جلد غدير والغدير مراجعه شود.
[17]
تاريخ يعقوبى (ط نجف) ج 2،
ص 137 و 140. تاريخ ابى الفداء ج 1، ص 156. صحيح بخارى، ج 4، ص 107. مروج الذهب، ج
2، ص 437. ابن ابى الحديد، ج 1، ص 127 و 161.
[18]
صحيح مسلم، ج 15، ص 176.
صحيح بخارى، ج 4، ص 207. مروج الذهب، ج 2، ص 23 و ج 2، ص 437. تاريخ ابى الفداء، ج
1، ص 127 و 181.
[19]
جابر مى گويد: نزد پيغمبر
بوديم كه على از دور نمايان شد، پيغمبر فرمود: (سوگند به كسى كه جانم به دست اوست!
اين شخص و شيعيانش در قيامت رستگار خواهند بود)، ابن عباس مى گويد وقتى آيه: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ
هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ) نازل شد، پيغمبر به على
فرمود: (مصدق اين آيه تو و شيعيانت مى باشيد كه در قيامت خشنود خواهيد بود و خدا
هم از شما راضى است)، اين دو حديث و چندين حديث ديگر، در تفسير الدرالمنثور، ج 6،
ص 379 و غاية المرام، ص 326 نقل شده است.
[20]
محمد (ص) در مرض وفاتش
لشكرى را به سردارى اسامة بن زيد مجهز كرده اصرار داشت كه همه در اين جنگ شركت
كنند و از مدينه بيرون روند، عده اى از دستور پيغمبر اكرم (ص) تخلف كردند كه از آن
جمله (ابوبكر و عمر) بودند و اين قضيه پيغمبر را بشدت ناراحت كرد (شرح ابن ابى
الحديد، ط مصر، ج 1، ص 53) پيغمبر اكرم (ص) هنگام وفاتش فرمود: (دوات و قلم حاضر
كنيد تا نامه اى براى شما بنويسم كه سبب هدايت شما شده گمراه نشويد)، عمر از اين
كار مانع شده گفت: مرضش طغيان كرده هذيان مى گويد!!! (تاريخ طبرى، ج 2، ص 436.
صحيح بخارى، ج 3. صحيح مسلم، ج 5. البداية والنهايه، ج 5، ص. ابن ابى الحديد، ج 1،
ص 133) همين قضيه در مرض موت خليفه اول تكرار يافت و خليفه اول به خلافت عمر وصيت
كرد و حتى در اثناى وصيت بيهوش شد، ولى عمر چيزى نگفت و خليفه اول را به هذيان
نسبت نداد در حالى كه هنگام نوشتن وصيت، بيهوش شده بود، ولى پيغمبر اكرم (ص) معصوم
و مشاعرش بجا بود (روضة الصفا، ج 2 ص 260)
[21]
شرح ابن ابى الحديد، ج 1،
ص 58 و ص 123- 135. يعقوبى، ج 2، ص 102. تاريخ طبرى، ج 2، ص 445- 460.
[22]
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 103-
106. تاريخ ابى الفداء ج 1، ص 156 و 166. مروج الذهب، ج 2، ص 307 و 352. شرح ابن
ابى الحديد، ج 1، ص 17 و 134.
[23]
عمرو بن حريث به سعيد بن
زيد گفت: آيا كسى با بيعت ابى بكر مخالفت كرد؟ پاسخ داد: هيچ كس مخالف نبود جز
كسانى كه مرتد شده بودند يا نزديك بود مرتد شوند! (تاريخ طبرى، ج 2، ص)
[24]
در حديث معروف ثقلين مى
فرمايد: (من در ميان شما دو چيز با ارزش را به امانت مى گذارم كه اگر به آنها
متمسك شويد هرگز گمراه نخواهيد شد. قرآن و اهل بيتم تا روز قيامت از هم جدا
نخواهند شد)، اين حديث با بيشتر از صد طريق از 35 نفر از صحابه پيغمبر اكرم (ص)
نقل شده است، رجوع شود به طبقات حديث ثقلين.
غاية المرام، ص 211.
پيغمبر فرمود: (من شهر علم
و على درب آن مى باشد پس هر كه طالب علم است از درش وارد شود)، (البداية والنهايه،
ج 7، ص 359)
[25]
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 105-
150 مكررا ذكر شده است.
[26]
كتاب خدا و بيانات پيغمبر
اكرم (ص) و ائمه اهل بيت با ترغيب و تحريص به تحصيل علم تا جايى كه پيغمبر اكرم مى
فرمايد:
(طَلَبُ الْعِلْمِ
فَريضةٌ عَلى كُلّ مُسْلِمٍ)
طلب دانش به هر مسلمانى
واجب است (بحار، ج 1، ص 172)
[27]
البداية والنهايه، ج 7، ص
360.
[28]
تاريخ يعقوبى، ص 111، 126
و 129.
[29]
خداى تعالى در كلام خود مى
فرمايد: (وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ
بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ) يعنى: (قرآن كتابى است
گرامى كه هرگز باطل از پيش و پس به آن راه نخواهد يافت)، (سوره فصّلت، آيه 41 و
42) مى فرمايد: (إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ)
يعنى: (جز خدا كسى نبايد حكم كند)، (سوره يوسف، آيه 67) يعنى شريعت تنها شريعت و
قوانين خداست كه از راه نبوت بايد به مردم برسد و مى فرمايد:
(وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ)،
(سوره احزاب، آيه 40) و با اين آيه، ختم نبوت و شريعت را با پيغمبر اكرم (ص) اعلام
مى فرمايد. و مى فرمايد: (وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما
أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ).
يعنى: (هر كس مطابق حكم خدا حكم نكند، كافر است)، (سوره مائده، آيه 44)
[30]
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 110.
تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 158.
[31]
در الدرالمنثور، ج 3، ص 186.
تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 48، گذشته از اينها وجوب خمس در قرآن كريم منصوص مى باشد: (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ
خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى)،
(سوره انفال، آيه 41)
[32]
ابوبكر در خلافتش پانصد
حديث جمع كرد، عايشه مى گويد يك شب تا صبح پدرم را مضطرب ديدم، صبح به من گفت:
احاديث را بياور، پس همه آنها را آتش زد (كنزل العمال، ج 5، ص 237) عمر به همه
شهرها نوشت: نزد هركس حديثى هست بايد نابودش كند (كنزالعمال ج 5، ص 237) محمد بن
ابى بكر مى گويد: در زمان عمر، احاديث زياد شد، وقتى به نزدش آوردند دستور داد
آنها را سوزانيدند (طبقات ابن سعد، ج 5، ص 140)
[33]
تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص
151 و غير آن.
[34]
پيغمبر اكرم (ص) در حجة
الوداع عمل حج را براى حجاج كه از دور به مكه وارد شوند (طبق آيه: (فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ)
الخ) به شكل مخصوص مقرر داشت و عمر در خلافت خود آن را ممنوع ساخت. و همچنين در
زمان رسول خدا متعه (ازدواج موقت) داير بود ولى عمر در ايام خلافت خود آن را قدغن
كرد و براى متخلفين مقرر داشت كه سنگسار شوند. و همچنين در زمان رسول خدا در اذان
نماز (حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ)؛ يعنى مهيا باش براى بهترين اعمال كه
نمازاست)، گفته مى شد، ولى عمر گفت: اين كلمه مردم را از جهاد باز مى دارد و قدغن
كرد! و همچنين در زمان رسول خدا به دستور آن حضرت در يك مجلس يك طلاق بيشتر انجام
نمى گرفت ولى عمر اجازه داد كه در يك مجلس سه طلاق داده شود!! قضاياى نامبرده در
كتب حديث و فقه و كلام سنى و شيعه مشهور است.
[35]
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 131.
تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 160.
[36]
اسدالغابة، ج 4، ص 386.
الاصابه، ج 3.
[37]
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 150.
تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 168. تاريخ طبرى، ج 3، ص 377 و غير آنها.
[38]
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 150.
تاريخ طبرى، ج 3، ص 397.
[39]
جماعتى از اهل مصر به
عثمان شوريدند، عثمان احساس خطر كرده از على بن ابيطالب استمداد نموده اظهار ندامت
كرد، على به مصريين فرمود: شما براى زنده كردن حق قيام كرده ايد و عثمان توبه كرده
مى گويد: من از رفتار گذشته ام دست برمى دارم و تا سه روز ديگر به خواسته هاى شما
ترتيب اثر خواهم داد و فرمانداران ستمكار را عزل مى كنم، پس على از جانب عثمان
براى ايشان قراردادى نوشته و ايشان
اسم الکتاب : شيعه در اسلام - ط قديم المؤلف : علامه طباطبایی الجزء : 1 صفحة : 245