و نداشتن آگاهى به علت
توغل در دنيا بود كه خود را فراموش كرده بود و چون انقطاع از غير خودش كه موت است
حاصل گردد پرده برداشته شود و ديده تيز بين گردد و مىبيند آنچه را كه به خود نسبت
مىداد كه آن مال من است و اين مال من است همه آنها مانند الجل للفرس بودهاند كه
اضافه و نسبتى اعتبارى از مقوله جده به او داشتند كه در واقع از او جدا بودند و
دارايى اعتبارى او بودند و ملك حقيقى انسان آنست كه
لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى و اين لام مثل لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
است كه ملك واقعى انسان و شئون ذاتى و اطوار نور وجودى اوست كه غير او نيستند تا
انقطاع از او يابد، و حال مىبيند آن سعيها سعى انسانى نبود كه اعتلا و ارتقاى
وجودى يابد و سعادت دائمى خود را به كف آرد، لا جرم
رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ
مىگويد، و جواب كلا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها مىشنود.
ص 50 اعبد اللّه لا
لرغبة و لا لرهبة.
كه عبادت احرار است. و غير
ايشان را در نشأه ثانيه، شروع در بيان تبديل زمين و آسمان است.
تبصره: فصل پانزدهم باب
يازدهم نفس اسفار در معنى نفخ در صور است. معانى لطيف از فتوحات مكيه و غير آن
آورده است.
(ص 172 ج 4 ط 1).
فصل سيزدهم
ص 53 پس چون نور الانوار
مكشوف شود كواكب را وجودى نماند.