در اين فصل تدبر بسزا لازم
است تا دريايى كه نفس انسانى در اين نشأه صورت هيولى، و در نشأه آخر هيولاى صور
أخرويه است.
و دريابى كه بدن مكسوب
أخروى از افعال نفس است و از مكمن ذات نفس منتشى است.
و دريابى كه ابدان مكسوبه
صور بذور ملكات نفس است كه مناسبت خاصى بين هر ملكه و صورت است جَزاءً وِفاقاً.
و دريابى كه حشر خلايق به
حسب اختلاف اعمال و ملكات مختلف است. حتى نيات انسان موجب اختلاف حشر او است قال
عز من قائل: وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ
يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ (بقره 285) و در حديث
آمده است كه «يحشر الناس على صورنياتهم» و دريابى كه انسان در اين نشأه نوع است و
تحت آن افراد است و در آن نشأه جنس است و تحت آن انواع است.
و دريابى كه آن ابدان
مكسوبه، صورى هستند بدون ماده طبيعيه، و حيات آنها به حيات نفس است.
و تا بدانى كه عمل، مشخص
بدن أخروى انسانى است، و علم مشخص روح انسانى است يعنى انسان با دو دست قوه علامه
و قوه عماله خود، سازنده خود است و هر كسى دارد شب و روز در مدت عمر خود، خودش را
مىسازد و از اين معنى آگاهى مىيابى كه علم و عمل جوهر بلكه فوق مقولهاند و عين
هويت وجودى انسان مىگردند كه علم با عالم و عمل با عامل اتحاد وجودى دارند بلكه
هو هو.
و تا بدانى كه اذا الوحوش
حشرت را چه معانى لطيف در طول