اسم الکتاب : تفسير پژوهي ابوالفتوح رازي المؤلف : ایازی، سید محمد علی الجزء : 1 صفحة : 164
اميرالمؤمنين على عليه السلام را گفتند: از وصف اولياى خدا چيزى بگوى. آن حضرت فرمودند: «عُمشُ العيون من السَّهر صفر الوجوه مِنَ العِبَر خُمصُ البُطُونِ مِنَ الخَوى، يُبسُ الشِّفاةِ مِنَ الظَّما؛ چشمهاشان از بى خوابى آب ريزد، و رويهايشان زرد باشد از عبرتها كه بينند، شكم باريك دارند از گرسنگى، لب خشك دارند از تشنگى». [1] آرى، انسان هنگامى مى تواند، عاشق خداوند باشد و به اوج كمال برسد كه نيرومندترين علاقه اش را كه عشق به خود است، فداى ذات حق نمايد و در او فانى شود و هيچ گونه اثرى از خود نبيند. چنين انسان عاشقى تا بدان حد پيش مى رود كه با يك اشارت، قالب تهى مى كند و به جمع عاشقان جان باخته مى شتابد. ابوالفتوح رازى در ذيل آيه ششم سوره تحريم، اين داستان را نقل مى كند كه: «منصور عمّار گويد: سالى از سالها به حجّ خانه خداى مى شدم، به كوفه فرود آمدم. شبى بيرون آمدم و در كويى از كويهاى كوفه مى گذشتم. از سرايى آوازى به در مى آمد كه مى گفت: بار خدايا! به عزّ و جلال تو كه من به آن معصيت كه كردم، مخالفت تو نخواستم و به عقوبت و عذاب تو جاهل نبودم و لكن خطايى عارضم شد و شقاوتى پيش آمد و به پرده فرو گذاشته تو مغرور شدم و به جهل و نادانى، در تو عاصى شدم. بار خدايا! مرا از تو چه كسى مى تواند رهايم سازد و اگر دستم از ريسمان رحمت تو بگسلد، دست در ريسمان چه كسى توانم زد؟ منصور گفت: من خواستم تا امتحانى كنم، دهن بر شكاف در نهادم و اين آيه را خواندم: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ» [2] ـ تا به آخر آيه. نعره اى بزد و ساعتى اضطراب كرد و آن گه ساكت شد. درِ خانه را نشان كردم و روز بعد بازگشتم تا ببينم چه اتفاق افتاده. جنازه اى را ديدم بر در خانه نهاده اند و پيرزنى را ديدم كه داخل خانه مى شد و بيرون مى آمد.