نگرفت دست دهر، گلابى بغير اشك
زان گل كه شد شكفته ببستان كربلا
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
بودند ديو و دَد همه سيراب و مىمكيد
خاتم ز قحط آب سليمان كربلا
زان تشنگان هنوز به عيّوق مىرسد
فرياد العطش ز بيابان كربلا
آه از دمى كه لشكر اعدا نكرد شرم
كردند رو به خيمه سلطان كربلا
آندم فلك بر آتش غيرت سپند شد
كز خوف خصم، در حرم افغان بلند شد
بند سوّم
كاش آن زمان سرادق گردون نگون شدى
وين خرگه بلند ستون، بى ستون شدى
كاش آن زمان در آمدى از كوه تا به كوه
سيل سيه كه روى زمين قير گون شدى
كاش آن زمان ز آه جگر سوز اهل بيت
يك شعله برق خرمن گردون دون شدى
كاش آن زمان كه اين حركت كرد آسمان
سيماب وار، گوى زمين بى سكون شدى
كاش آن زمان كه پيكر او شد درون خاك
جان جهانيان همه از تن برون شدى