كاش آن زمان كه كشتى آل نبى شكست
عالم تمام غرقه درياى خون شدى
آن انتقام گر نفتادى به روز حشر
با اين عمل معامله دهر چون شدى
آل نبى چون دست تظلّم بر آورند
اركان عرش را به تلاطم درآورند
بند چهارم
برخوان غم چو عالميان را صلا زدند
اوّل صلا به سلسله انبيا زدند
نوبت به اوليا چو رسيد آسمان طپيد
زان ضربتى كه بر سر شير خدا زدند
بس آتشى ز اخگر الماس ريزهها
افروختند و بر جگر مجتبى زدند
و آنگه سرادقى كه مَلَك محرمش نبود
كندند از مدينه و بر كربلا زدند
وز تيشه ستيز در آن دشت، كوفيان
بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
بس ضربتى كز او جگر مصطفى دريد
بر حلق تشنه خَلَف مرتضى زدند
اهل حرم دريده گريبان گشاده مو
فرياد بر در حرم كبريا زدند
روح الامين نهاد به زانو سر حجاب
تاريك شد ز ديدن آن، چشمِ آفتاب
بند پنجم
چون خون ز حلق تشنه او بر زمين رسيد
جوش از زمين به ذروه عرش برين رسيد
نزديك شد كه خانه ايمان شود خراب
از بس شكستها كه به اركان دين رسيد
نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند
طوفان بآسمان ز غبار زمين رسيد
باد آن غبار، چون به مزار نبى رساند
گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد
يكباره جامه در خُم گردون به نيل زد
چون اين خبر به عيسى گردون نشين رسيد
پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش
از انبيا به حضرت روح الامين رسيد
كرد اين خيال، وهمِ غلط كار، كان غبار
تا دامن جلال جهان آفرين رسيد
هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال
او در دلست و هيچ دلى نيست بى ملال
بند ششم
ترسم جزاى قاتل او چون رقم زنند
يكباره بر جريده رحمت قلم زنند
ترسم كزين گناه، شفيعانِ روز حشر
دارند شرم كز گنه خلق دم زنند