؛ روزگار ما همانند بنىاسرائيل در چنگال فرعونيان است كه پسران آنها را
مىكشتند و زنانشان را زنده نگه مىداشتند».
آنگاه افزود: «عرب بر مردم عجم مباهات مىكند كه محمّد صلى الله عليه و آله از
آنهاست و قريش بر سائر عرب فخر مىكند كه محمّد صلى الله عليه و آله از قبيله
آنهاست، ولى ما اهلبيتِ پيامبر را از دم تيغ گذراندند و گروهى را نيز آواره
ساختند؛ «إِنَّا للَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ
راجِعُونَ».[1]
منهال مىگويد: امام عليه السلام با من مشغول سخن گفتن بود كه زنى از خرابه به
سوى او آمد و فرمود:
«إِلى أَيْنَ يا نِعْمَ الْخَلَفُ؟
؛ اى بهترين بازمانده اهلبيت، به كجا مىروى؟» حضرت نيز از من جدا شد و به
سرعت به سوى آن زن رفت. من پرسيدم اين زن كه بود؟ گفتند عمّه آن حضرت، زينب عليها
السلام بود». [2]
20- بازمانده شام
مرحوم محدّث قمى از كامل بهائى نقل مىكند كه: «زنان خاندان نبوّت، شهادت پدران را از
فرزندان خردسال پنهان مىكردند و مىگفتند: پدرانتان به سفر رفتهاند. اين ماجرا
ادامه داشت تا آن كه يزيد اسيران را به شام آورد (آنها را در مكانى نزديك قصر
اسكان دادند تا آنكه) دختركى چهار ساله از امام حسين عليه السلام شبى از خواب
برخاست، پريشان و آشفته شد و گفت: پدرم كجاست؟ من او را هم اينك ديدم!
زنان هنگامى كه اين سخنان را شنيدند، گريستند و صدا به شيون بلند كردند. يزيد
از خواب بيدار شد و پرسيد: چه خبر است؟
[1]. ملهوف (لهوف)، ص 222- 223 و مقتل
الحسين مقرّم، ص 360.