؛ من هرگز به اين نامه ابن زياد پاسخ نخواهم داد. آيا بالاتر از مرگ سرانجامى
خواهد بود؟! خوشا چنين مرگى!». [1]
60- مىخواهم با تو سخن بگويم
امام حسين عليه السلام قاصدى نزد عمر بن سعد روانه ساخت كه مىخواهم شب هنگام
در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشيم. چون شب فرا رسيد ابن سعد با بيست نفر
از يارانش و امام حسين عليه السلام نيز با بيست تن از ياران خود در محلّ موعود
حضور يافتند.
امام عليه السلام به ياران خود دستور داد تا دور شوند تنها عبّاس برادرش و على
اكبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همين طور ابن سعد نيز به جز فرزندش حفص و
غلامش، به بقيّه دستور داد، دور شوند.
؛ واى بر تو، اى پسر سعد، آيا از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟
آيا با من مىجنگى در حالى كه مىدانى من پسر چه كسى هستم؟ اين گروه را رها كن و
با ما باش كه اين موجب نزديكى تو به خداست».
ابن سعد گفت: اگر از اين گروه جدا شوم مىترسم خانهام را ويران كنند. امام
عليه السلام فرمود: «
أَنَا أَبْنيها لَكَ
؛ من آن را براى تو مىسازم». ابن سعد گفت: من بيمناكم كه اموالم مصادره گردد.
امام فرمود: