؛ يارانم با ياران تو مىجنگند و من با تو نبرد خواهيم كرد. اگر غلبه كردى سرم
را نزد ابن زياد ببر و اگر من تو را به قتل رساندم، مردم را از تو آسوده كردم!».
(حرّ كه تصوّر مىكرد با تهديد
مىتواند امام را منصرف كند كه در نتيجه هم به مقصود خويش برسد و هم با امام درگير
نشود؛ پس از ملاحظه سرسختى امام، از خود انعطاف نشان داد و) گفت: «اى
اباعبداللَّه! من مأمور نيستم با تو نبرد كنم، بلكه مأموريّت من آن است از تو جدا
نشوم تا تو را نزد ابن زياد ببرم .... من مىدانم كه همگان براى نجات خويش در
فرداى قيامت به شفاعت جدّ تو اميد بستهاند، و اگر با تو بستيزم مىترسم در دنيا و
آخرت زيانكار باشم؛ ولى من در اين شرايط نمىتوانم از تو دست كشيده و به كوفه
برگردم، اين راه را در پيش گير و هر جا كه خواستى برو، تا به عبيداللَّه بن زياد
نامهاى بنويسم كه او با من مخالفت كرد و من نتوانستم كارى بكنم، تو را به خدا
سوگند مىدهم جان خويش را حفظ كن!».