چهارم. تحميل فكرى بر فقها. مكلّف بودن
مفتيان و قضات به صدور حكم طبق مذهبى خاص، از امورى بود كه انگيزه فقها را براى اجتهاد
و تحقيق در مسائل درهم شكست. [2]
پنجم. بىاعتمادى مردم به اجتهاد علماى عصر.
توده مردم به اجتهاد علماى معاصر اعتماد نمىكردند و تنها به علماى گذشته
اعتماد داشتند. [3]
ششم. ترس حاكمان از برخى اجتهادات. حكام از
استمرار اجتهاد هراس داشتند؛ زيرا اجتهادات برخى از مجتهدين گاه موجب نگرانى،
دردسر و اضطراب مىشد. [4]
هفتم. ترس از هرج و مرج در فقه. ميان متفقّهان،
معروف است كه علت مهمّ سدّ باب اجتهاد اين بود كه باز بودن آن موجب تشويش، اضطراب
و هرج و مرج مىشد به حدّى كه ممكن بود طلبههاى مبتدى و كسانى كه شايستگى آن را
ندارند، مدّعى اجتهاد شوند تا جايى كه هر كم سوادى خود را مجتهد بداند. [5]
در كتاب موسوعه فقهى نيز آمده است: از ترس اين كه نااهلان از روى خوف يا ميل،
ادّعاى اجتهاد كنند، گروهى از علما به انسداد باب اجتهاد فتوا دادند. [6]
هشتم. اشتغال علما به سياست و شئونات آن.
تقسيم دول اسلامى به ممالك متعدّد و تفاخر پادشاهان و وزراى آنها بر حكمرانى،
از مواردى بود كه موجب شد فعاليتهاى مذهبى كم رنگ شود و گروهى از علما هم به تبع
به سياست و شئون آن مشغول شوند. [7]
نهم. ذوب شدن شخصيت مجتهدان در احزاب و تشكيلات سياسى آن زمان. تقسيم مجتهدان به احزاب و اينكه هر حزبى مكتبى و شاگردانى
داشته باشد، از مواردى بود كه باعث مىشد هر حوزهاى نسبت به مبانى مخصوص خودش
تعصب داشته باشد و سعى كند احزاب ديگر را تضعيف نمايد؛ و اين كار در حدّى بود كه
كسى به نصّ قرآن يا حديث مراجعه نمىكرد مگر اينكه بخواهد به وسيله آن، مذهب خودش
را تأييد كند، هر چند با تأويل و توجيه. به اين وسيله شخصيّت جمعى از علما در حزب
ذوب شد و روح استقلال عقلى آنها مرد و خواص مانند عوام، تابع و مقلّد شدند [8] و اين گونه باب
اجتهاد مسدود شد.
دهم. نبود ضابطهاى مشخص براى اجتهاد.
ادعاى فتوا و قضاوت از ناحيه مبتدىها و نبود ضابطهاى مشخص براى احراز اجتهاد
سبب فتوا به انسداد باب اجتهاد شد. [9]
[1]. خلاصة التشريع الاسلامى، ص 342 (به
نقل از: الاصول العامة للفقه المقارن، ص 600).