ما براى آنها همنشينانى (زشت سيرت) قرار داديم كه زشتيها را از پيش رو و پشت
سر آنها در نظرشان جلوه دادند؛ و فرمان الهى درباره آنان تحقّق يافت و به سرنوشت
اقوام گمراهى از جنّ و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند؛ آنها مسلّماً
زيانكار بودند!»
***
در بخش دوم از اين آيات، از كسانى سخن
مىگويد كه همنشين بدى داشتند كه پيوسته در گمراهى آنها مىكوشيدند ولى آنها به
لطف و رحمت الهى و با تلاش و كوشش توانستهاند خود را از چنگال وسوسه آنها رهائى
بخشند در حالى كه تا لب پرتگاه پيش رفته بودند؛ در اينجا نيز سخن از تأثير
فوقالعاده همنشين بد در شكلگيرى عقائد و اخلاق انسان است ولى در عين حال چنان
نيست كه انسان مجبور باشد و نتواند با تلاش و كوشش، خويشتن را نجات دهد؛
مىفرمايد: «در روز قيامت بعضى از بهشتيان به بعضى ديگر مىگويد من در دنيا
همنشينى داشتم كه پيوسته به من مىگفت آيا به راستى تو اين سخن را باور كردهاى كه
وقتى ما مرديم و خاك شديم و استخوان پوسيده شديم، بار ديگر زنده مىشويم و به جزاى
اعمال خود مىرسيم (ولى من به فضل الهى تسليم وسوسههاى او نشدم و در ايمان خود ثابت
قدم ماندم!)
در اين هنگام او به فكر همنشين نااهل قديمى خود مىافتد و به جستجو برمىخيزد
و از همان اوج بهشت نگاهى به سوى دوزخ مىافكند و ناگهان او را در وسط جهنّم
مىبيند
(فَاطَّلَعَ فَرَاهُ فى سَوآءِ
الْحَجيمِ)
به او مىگويد به خدا سوگند نزديك بود مرا نيز به هلاكت بكشانى و همچون خودت
بدبخت كنى و اگر لطف الهى و نعمت پروردگارم شامل حال من نبود من نيز امروز در