اسم الکتاب : درسهايي از نهج البلاغه المؤلف : منتظري، حسينعلي الجزء : 1 صفحة : 156
ميشود "هستي و وجود غيرمتناهي و واجب الوجود". اين وجود غيرمتناهي
جلوه هايي دارد و اين جلوه ها به دليل جلوه بودنشان معلول و ناقص هستند و
از خود ذاتشان ضعف ديده ميشود و از ضعف آنها ماهيت انتزاع ميشود.
بنابراين آن راهي كه ميخواست انسان را از راه امكان ماهيات به خدا برساند
وارونه بود، چرا كه ما اول واقعيت را مييابيم و به خود ذات حق پي ميبريم، بعد
جلوه ها را ميبينيم و از جلوه ها حد انتزاع ميكنيم كه آن حد را ماهيت ميگويند،
و اين راهي است كه صديقين طي كرده اند; اگر هم اسم جلوه را امكان بگذاريم،
امكان فقري است كه صفت خود وجود است و اين امكان مرتبه اش خيلي مقدم
است از آن امكاني كه در باب ماهيات بود. پس كمال معرفت خدا اين است كه او را
در دل بيابي و تصديق كني و بشناسي با همه خصوصياتش، و از جمله خصوصيات
ذات حق اين است كه واجب الوجود است، يعني فقط هستي است و نيستي و
ضعف در وجودش راه ندارد.
بنابراين ما يك هستي داريم كه فقط هستي است و يك هستي هايي كه معلول آن
هستي واقعي است و اين هستي ها حد دارند، معلولند و وابسته، و وابسته
بدون صاحب فرض نمي شود. لذا ما آن هستي را كه فقط هستي است بايد
تصديق كنيم تا هستي هاي ديگري هم كه به آن وابسته هستند بتوانند باشند.
شاعر ميگويد:
گشاي آن چشم محرم را ببين يار مسلم را
شكن برهان سلم را كه حق بي نردبان بيني
"حق" را بايد بدون نردبان ديد. عارف ابتدا ذات حق را درك ميكند بعد ميرود
سراغ عكسها و جلوه هايش . درك ناقص آن است كه انسان از معلولها پي به علت
برد، و درك كامل آن است كه انسان ابتدا خود علت را بيابد بعد به دنبال معلول
برود.
اسم الکتاب : درسهايي از نهج البلاغه المؤلف : منتظري، حسينعلي الجزء : 1 صفحة : 156