شهادت حبيب بن مظاهر (عليه الرّحمة)
حبيب از شاه اذن جنگ أعداء
گرفت و شد سوى ميدان هيجا
بهبين اخلاص آن پير هنرمند
چه خواهد كرد در راه خداوند؟
نشست از پشت زين آن عاشق پير
نه بانك از نيزهاش بودى نه از تير
رجز خواند و نسب فرمود و آنگاه
مبارز خواست از آن قوم گمراه
چنان رزمى نمود آن پير هشيار
كه بر نامآوران تنگ آمدى كار
سر شمشير آن پير جوان مرد
همى مرد از سر مركب جدا كرد
به تيغ تيز در آن رزم و پيكار
فكند از آن جماعت، جمع بسيار
به يارى كردن فرزند حيدر
نكو كردى ادا حقّ پيمبر
به پايان برد خود عهد وفا را
به جاى آورد حقّ مصطفى را
چو از دوران آن شه او بجا بود
تو گفتى خاتم عهد و وفا بود
حبيب از چنگ دشمن گشته خسته
ز تيغ كين شدى در هم شكسته
چو دست و تيغ او افتاد از كار
فتاد از اسب آن پير وفادار
حبيب مصطفى عشق نخستين
حبيب خويش را آمد به بالين
بگفتش كاى حبيب عشق داور
سلام من رسان نزد پيمبر
چو شد آن پير نزد ربّ ارباب
شه عشق آفرين را گشت دل آب
شد از بگذشتن آن پير برنا
بروى شاه رنگ غم هويدا