بظاهر مهلتى شد بهر آن شاه
جهانى كرد پر از ذكر اللَّه
جماعت را همه آماده گشتند
بروى قبله خود استاده گشتند
ايستادن زهير و سعد پيش روى آن بزرگوار به هنگام نماز
(1)
زهير و سعد را آن شاه عشّاق
بگفت اى ياوران سخت ميثاق
به پيش روى من ايستاده باشيد
به آهنگ عدو آماده باشيد
خدا را تا بجا آرم نمازش
نهم سر بر جناب بىنيازش
ستادند آن دو تن در پيش رويش
سپر كردند جان بهر عدويش
تنى چند از عدوى كينه پرداز
شدند سوى آن شه ناوك انداز
هر آن تيرى كه از دشمن جهيدى
دو يار مهربان بر جان خريدى
نماز شه رسيدى چون به آخر
گذشتند آن دو، ز اين عيش مكدّر
ببالينشان بشد آن شاه بىيار
به شه گفتند در آن آخر كار
شدى راضى ز ما اى شاه برگو؟
كه روح از تن رود اين دم بدان سو
بفرمود آن شه بيمثل و مانند
كه بادا از شما راضى خداوند
***