مبارزت پير طريق صدق با ميدان عشق
(1)
كهن پيرى كه بود از عشق برنا
عنان پيچيد سوى رزم اعداء
بدى نام شريفش مسلم آن شير
خداوند سنان بودى و شمشير
ز تيغ و نيزه آن شير شكارى
گروهى كشت و جمعى شد فرارى
سرى چند از سران قوم بربود
تنش از تيغ كين گرديد نابود
توانائى شد از پير هنرور
ز اسب افتاده جسم آن دلاور
به بالين آمدش سرمايه عشق
كه بدرود آورد از دايه عشق
تلطّف كرد و خاك از چهرهاش رفت
ترّحم كرد و با مسلم چنين گفت:
«فمنهم من قضى» شد پيش يارش
«و منهم ينتظر» در انتظارش
حبيب عشق حق پور مظاهر
كه بود اندر ركاب شاه حاضر
به مسلم گفت كاى محبوب جانى
ز پى باشم تو را من بىتوانى
اگر بودم درنگى اندر اين راه
همى گفتم وصيّت كن به دلخواه
به آواز ضعيف آن زنده عشق
وصيّت كرد با آن بنده عشق
بسوى شاه ميكردى اشارت
حبيب آن خسته را دادى بشارت
كه اندر خاك پاى اين شه جود
مرا روح روان بذلى است موجود
چو مسلم شد سوى عيش مؤيّد
به مركز باز شد سلطان سرمد